دوشنبه سیزدهم تیر ماه بود هفته 39 بودم که دردم زیاد شد البته از یک هفته قبلش دردام شروع شده بود قرار بود شنبه سزارین بشم به خاطر کوچیکی لگن و دهانه رحمم نمی تونستم طبیعی زایمان کنم توئی این یکی دو هفته اخر از هفته 37 به بعد دردام و انقباضام شروع شده بود چند بارم نصفه شب رفته بودیم صارم ولی خبری نبود فقط ازم(نواری که نشون دهنده شدت انقباضات رحمی و ضربان قلب جنین)می گرفتن بعدشم می گفتن برو دردا که شدید شد بیا
خلاصه سیزدهم تیر شب ساعت 11 بود دیدم دردم زیاده مامان و بابام بردنم بیمارستان زنگ زدن به دکتر نادری
دکتر نادری گفت بستریش کنید تا صبح بیام واسه سزارین تا صبحم ضربان نی نی رو چک کنید منم که داشتم از ترس سکته می کردم همش می گفت ای بابا نه من که درد ندارم دروغ گفتم می رم خونه صبح میام .پرستار می گفت عزیزم چون شذت انقباضات زیاده باید امشب توی زایشگاه بستری باشی منم که اصلا ترسوووووووووو نیستم که .داشتم از ترس سکته می کردم
به هر حال بستریم کردن و شب خیلی ترسناکی و سپری کرد چون هم دستگاه بهم وصل بود هم خوابم نمی برد هم ترسیده بودم هم این که نزذیکای ساعت 4 صبح بود خاانومی رو اوردن توی زایشگاه چون بچه 4 ماهش سقط شده بود
درد داشت تا صبح جیغ میزد
تنها چیزی که بهم آرامش می داد مشت و لگدای نی نیم بود از طرفیم یه حسه عجیبی داشتم که وای خدایا یعنی فردا دخترم به دنیا میاد ای وای یعنی من فردا مامان می شم یعنی چه شکلیه؟
حالا توی این شرایطم هرکسیم که می رسید می گفت تو خیلی کوچولویی واسه مامان شدن منم لیشتر می ترسیدم
به هر حال شب وحشتناک زندگیم تموم شد و ساعت 10 صبح بود مامانم وبابام شهره دوستم خاله هام داداشم وشوهرم و مادر شوهرم اومدن بیمارستان منم رفتم دم در زایشگاه پیششون های های گریه کردم که من می ترسم بریم خونه حالا خودش به دنیا میاد دیگه ...........
بالاخره ساعت 1 شد قرار بود دکتر نادری ساعت 1 بیاد
اول اومدن بهم سوند وصل کردن بعدم سونو گرافی بیوفیزیکال
سونو گرافی نشون داد که همه چیز امادست واسه ورود فرشته کوچولوی من
منم با چشم گریون نشسته بودم ارایش می کردم که خوشگل برم تو اتاق عمل همه قش کرده بودن از خنده.....
دیگه وقتش رسیدبا همه خدافظی کردم و با گریه و زاری رفتم به سوی اتاق عمل شوهرمم رفت که گان بپوشه بیاد توی اتاق
نشستم روی تخت حالا فشارم همش داشت میوفتاد وای خیلی سخت بود خوبیه بیمارستان صارم این بود که اتاق عملش ترسناک نبود
پرستارا که دیدن ترسیدم شروع کردن به شوخی و خنده در مورد زمان ازدواجم و تاریخ زایمانم اخه من 2 مهر ماه89 عقد کردم وابان ماه فهمیدم که حاملم اینام منو دست مینداختم
منم همش می گفتم برید شناسناممو ببینید
شوهرم کو چرا نمیاد اصلا من می خوام برم دستشویی دارم نرس می گفت عزیزم بهت سوند وصله می گفتم نه من باید برم دستشویی.........وای خیلی ترسناک و خنده دار بود
متخصتص بیهوشی که اومد دی گه از ترس نصفه جون شدم بهم گفت اسمت چیه؟
خورشید
خوب خورشید خانوم دی گه داری مامان می شی من الان می خوام یه آمپول بزنم توی کمرت که بی حس بشی و دکتر نادری بیاد واسه عمل
من:درد داره تروخدا اگه بمی رم چی دخترم چی میشه تروخدا مواظبم باشین من نمی خوام بچم بی مادر شه من می ترسم........من می گفتم و اونام می خندیدن و آرومم می کردن
همین طوری که داشتم حرف می زدم و وصیت می کردم یه سوزش کوچولو توی کمرم حس کردم ولی اصلا درد نداشت
یهم حس سنگینی و داغ شذن از کمرم تا نوک انگشتای پاهام شروع شد بعدشم پام از روی تخت ولو شد پایین کمکم کردن و خوابوندنم این جاهاش خیلی سریع گذشت خیلی جلوی صورتم و بستن دکتر نادری اومد بالای سرم
شیکمم یخ کرد سردی بتادین بود از ترس حرفام بریده بریده شده بود گفتم دکتر نادری من و بیهوش نکنیا منم می ترسم چرا اینقدر می لرزم حالت تهوع دارم اب می خوام می ترسم دکتر نادریم هی می گفت مامان کوچولو نترس هی چی نمیشه من همه چیزو حس می کردم اما بدونه درد
من:دکتر نادری چرا متین(شوهرم) نمیاد
دکتر نادری: دخترم خورشیدم نترس الان میاد
من:دکتر نادری حالم بده دارم میمیرم نفسم بالا نمیاد یکی بیاد دستمو بگیره اصلا چرا دستامو بستید من مامانمووووووووو می خوام
یکی از نرسا که خیلی خوش اخلاق بود اومد دستمو گرفت شروع کرد به نوازش کردن من
من:ارایشم بهم ریخته نه؟تو فیلم بد میشم
خانم فیلم بردار:نه خانوم فیلمت خوبه حالا چرا سزارین
من:تروخدا از این سوالا نپرس من الان نمیتونم راحت حرف بزنم زشت نشم تو فیلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همه می خندیدین....
یهو دیدم یکی اومد بالا سرم این کیه چقدر اشناست نکنه اومده منو بیهوش کنه واییییی من نمی خوام بیهوش بشم
دکتر نادری:خورشید این شوهرته عزیزم
من:ا متین اومدی چرا گریه می کنی؟
متین فقط گریه می کردو سر من و ناز می کرد
یهو یه فشار و یه صداااااااااااااااااااااااااااااا...................
صدای عشق زیباترین صدا این صدای گریه کیه؟
بله این صدای دخترک منم بود اروم شدم
دکتر نادری:وای بند ناف پیچیده بود دورش.خورشید چه دختریه چه صورت گردی داره
من:با گریه تروخدا بیارین ببینمش
ماما:صبر کن عزیزم تمیزش کنیم
اینجا دیگه فرشته منو آوردن روی تخت مخصوص خودش جلوی چشم من تا معاینش کنن باورم نمیشد این کوچولو مال منه.
دکتر نادری:مامان کوچولو تموم شد
متین فقط گریه میکرد
دکتر نادری:اقای شوهر ببینید ما همه چیزو گذاشتیم سر جاش داریم بخیه می کنیم اینم خانومتون سالم تحویل شما
متین:گریه
من:متین خوشگله سالمه دست و پاش سر جاشه من می گفتم و همه می خندیدن
خانم فیلمبردار هم همش از فرشته من فیلم می گرفت
بلا خره اوردنش پیچیدنش توی پتو اوردنش جلوی صورتم بوسش کردم بوش کردم واییییییییییییییییییی چقدر مظلومهههههه
ابرو هم که ندارهههههههه......تروخدا زود بیارینش پیشم قاطی نشه با نی نیای دیگه من میخوامشا مواظبش باشید
خلاصه همه اینا که تعریف کردم 20 دقیقه طول کشید
اروم شدم وقتی دیدمش اروم شدم بهترین حس دنیا بود شوخی نیست من مادر شدم
همرو دعا می کردم همه ادامارو خدایا این حس قشنگ رو به همه هدیه کن اییییییییی خدا دوست دارم نینی دوست دارم
عاشقتم نینیه من.