2777
2789

سلام 

دوستان گلم كل ماجرا رو تايپ كردم و اماده س توي چند تا پست همه رو ميزارم 

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

ماجرا از اين قراره كه خانواده پدري ما مثل خيلي از طايفه هاي ديگه با قوميت هاي مختلف ازدواج كردن يا به دليل شرايط كاري و... وارد شهرهاي ديگه شدن و تقريبا توي اكثر شهرهاي ايران فاميل دور و نزديك داريم كه البته با بعضياشون بيشتر در ارتباطيم و با بعضياشون كمتر و بعضيا رو هم اصلا نديديم و نميشناسيم !!!!!!

خلاصه حدود ٣//٤ ماه قبل توي تل.گرام يه گروه تشكيل دادن و هركسي از فاميل ديگه خبر داشت اددش كرد توي گروه و همه شرح حال و عكس اينا گذاشتن از حال و روز همديگه خبردار شديم

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


توي اين گروه و در واقع فاميل پدري يه خانم بود كه ما حدود ٢٠//٢٥ سال قبل كه من يه دختر دبيرستاني بودم باهاشون رفت و امد داشتيم (( اونا ساكن اصفهان))همسر اين خانوم خيلي مذهبي بود و سرطان داشت و دوتا دختر و يه پسر بين ١٠ تا ١٤ سال داشت.... در جريان عروسي دخترعمه م ايشون دعوت بودن كه چون كوردها عروسي و مراسم مختلط ميگيرن ايشون رفتارهاي خيلي بدي داشتن تا حدي كه طي اون چند روز چندبار باهمسرش شديدا دعواشون شد و بعد از عروسي هم يكي از دوستاي پسرعموم كه عروسي دعوت بود به زن عموم ميگه تورو خدا به فريبا بگو دست از سرم برداره اينم گفته بود فريبا رو از كجا ميشناسي ؟؟ گفته بود در جريان عروسي بهم شماره داده منم چندباري باهاش تماس گرفتم ولي الان ولكن نيست هي زنگ ميزنه ميگه بيا اصفهان و شوهرم مريضه و بچه هام ميرن مدرسه و ميتونيم باهم باشيم هرچي ميگم نه نميتونم هي اصرار ميكنه با زنگ زده كه فلاني سنندج هتل يا خونه جور كن بيام اونجا چند روز باهم باشيم !!!!!!! خلاصه اين ماجرا و رفتارهاي زشتي كه درجريان عروسي داشت باعث شد كه ما ديگه اصلا با ايشون ارتباطي نداشته باشيم و پدرم گفت حق ندارين حتي جواب تلفنش رو بدين !!!!!

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

بعدها از طريق فاميلاي ديگه شنيديم كه شوهرش فوت كرده و دخترا رو همون ١٥//١٦ سالگي عروس كرده و ١٨//١٩ سالگي هم براي پسرش زن گرفته و خودش تنها زندگي ميكنه .... توي اين گروه جديد كه پست هاي قبل گفتم توي تل.گرام تشكيل دادن اين خانوم هم بود كه حالا ديگه صاحب نوه همشده بود و با همه خيلي خوش برخورد و قربون صدقه و تقريبا بيشتر از همه توي گروه فعاليت داشت و پيت ميزاشت و مرتب همه رو دعوتميكرد اصفهان خونه ش 

كه از قضا تشكيل اين گروه باعث شد خيلي از فاميل برن خونه همديگه و فاميلي ها نزديكتر بشه 

تا  اينكه چند روز قبل از محرم اين خانوم توي گروه نوشت كه من سنندج عروسي دعوتم و ميخوام بيام همه فاميلاي سنندجي رو ببينم و هم برم عروسي 

اينم بگم كه من در حال حاضر ساكن تهرانم ولي خانواده م همچنان سنندج زندگي ميكنن ..... خلاصه ايشون رفتن سنندج و خونه ي عمه ها و عموها و پدر منم رفتن .... روزي كه ايشون شبش عروسي دعوت بود خواهر بزرگم كه متاهله و يه پسر داره اين خانم و مامانم اينارو  رو براي نهار دعوت ميكنه خونه ش

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

فريبا خانم ماجرا بعد از. نهار به خواهرم ميگه كه دوست دارم براي عروسي امشب لباس كوردي بپوشم خواهرمم ميگه باشه يكي از لباساي من رو انتخاب كن و ايشونم انتخاب ميكنه و خواهرمم يه سري بدليجات مياره ميگه اينا رو هم استفاده كن كه لباست بيشتر جلوه كنه .... بعدم بحث به طلا و زيور الات اينا ميرسه خواهرم ميگه من طلا دارم ولي همش دوست دارم از بدليجات استفاده كنم و ميره طلاهاش رو مياره به اين خانوم نشون ميده....

غروب فريبا ميره عروسي  شبم بعد از عروسي برميگرده خونه پدرم اونجا ميخوابه چون براي صبح روز بعد بليط اتوبوس داشته كه  برگرده اصفهان و از قضا چون خواهر كوچيكم قبلا دانشجوي ارشد اصفهان بوده ميگه منم باهات ميام كه مداركم رو از دانشگاه تحويل بگيرم و به اين ترتيب راهي اصفهان ميشن

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

روز بعد از مهماني نهار خواهرم(( خواهر كوچيكه و فريبا راهي اصفهان بودن)) حدود ظهر خواهرم ميره سراغ كشو كه پول برداره هرچي ميگرده ميبينه ٢ تا تراولي كه اونجا گذاشته بود نيست از پسرش ميپرسه ميگه نميدونم دست نزدم زنگ ميزنه شوهرش كه سركار بوده اونم ميگه من خبر ندارم و دست نزدم !!!!

خواهرم دوباره ميره سراغ كشو كه بهتر و دقيق تر بگرده يه لحظه چشمش ميوفته به جعبه طلاها و وقتي نگاه ميكنه ميبينه يه سري از طلاهاش نيست !!!!! زنگ ميزنه به مامانم و خلاصه كاملا مشخص بود كه كار فريبا بوده چون اينا كه از خونه بيرون نرفته بودن تنها كسي هم كه خونه شون رفته بود فريبا بود ولي مامانم هي ميگه هيچي نگو و شايد جايي افتاده باشه و خلاصه تا سرشب  اين بحث ها و گشتن دنبال طلا و پول ادامه پيدا ميكنه ....

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

خواهرم تصميم ميگيره زنگ بزنه به خواهر كوچيكم كه همسفر فريبا بود و جريان رو بهش بگه .... زماني كه زنگ ميزنه خواهركوچيكم ميگه حدود يكساعته رسيديم و فريبا رفته بيرون

اينم جريان رو براش تعريف ميكنه ميگه خب زودتر ميگفتين من الان دستم به جايي بند نيست رفت بيرون و كيفشم با خودش برد!!!!

خلاصه فريبا برميگرده و خواهرم وقتي فريبا ميره دوش بگيره ميره سر كيفش و ميبينه به به چند تا چاقو پنجه بوكس حدود ١٠٠/١٥٠ تا سيم كارتهاي مختلف همراه اول و ايرانسل و چند بسته سيگار داخل كيفشه  و از طلام خبري نيست !!!!!!


خواهرم روز بعد از دانشگاه ميره خونه فريبا ميگه اره طلاهاو يه كم پول روناك از پريروز گم شده و... ميگه فريبا رنگش عوض شد ولي گفت نه بابا انشالله كه گم نشده حتما جايي گذاشته يادش نمياد مطمئنا چند روز ديگه پيداشون ميكنه
خلاصه ما هرچي به خواهرم گفتيم تا اونجايي از زير زيونش بكش گفت من نميتونم و رووم نميشه و خجالت ميكشم و شب بعدش برميگرده سنندج

مام واقعيتش چون گفت چاقو اينا تو كيفشه ترسيديم و مامانم گفت نكنه اگه بهش بگه تو طلاها رو دزديدي بلايي سرخواهرتون بياره و ....

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

خواهر بزرگم يكي دو روز بعد از برگشت كوچيكه زنگ ميزنه به فريبا و ميگه نميدونم دلنيا جريان گم شدن طلاهام رو برات تعريف كرده يا نه؟؟ اونم ميگه اره پيدا نشد؟!!اينم ميگه نه پيدا نشده .... واقعيتش تو تنها كسي بودي كه اومدي خونه ما و دقيقا روز بعدش طلاها و پول من گم شده ، من خيلي از شبها همسرم شيفته و با پسرم توي خونه تنها هستيم اگر تو برداشتي كه بگو چون من از اون شب ميترسم توي خونه تنها باشم و همش ميگم نكنه دزد بياد.....

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

اينم شروع كرده بود كه خدا منو مرگ بده كه  نمك خوردم و نمكدون شكستم و نميدونم چرا وسوسه شدم روم سياه و حلالم كنيد و من خيلي ادم بدي هستم و....خواهرمم گفته باشه طلاها رو برگردون منم قول ميدم به كسي نگم گفته بود چشم برميگردونم... حالا از اون روز تا حالا خواهرم هرچي زنگ ميزنه ميگه خدا شاهده من طلا رو بردم دادم طلافروش اشنا  قرار شده پولش رو بريزه به حسابم  نريخته هرچي هم ميرم ميگم طلاها رو پس بده ميگه فروختمش!!!!

منم به خواهرم گفتم بهش بگو اينا به من ربطي نداره من فاكتور اون طلاها رو دارم حدود ٢٠ گرم طلا ازم برداشتي كه ٨ ميليون ميشه پولش رو بهم برگردون بازم گفته به خدا ندارم تو رو خدا ابروم رو نبريد به خدا هرجور شده پول رو از طلا فروش ميگيرم و ميريزم به حسابت و اين جريان همچنان ادامه داره!!!!!

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

دزد های خونگی وحشت ناکن. یه نفر از آشناها از من چندین بار دزدی کرد. هنوزم از دیدنش چندشم میشه

زن بودن‌ خیلی‌ قشنگه‌! چیزیه‌ که‌ یه‌ شجاعت تموم‌ نشدنی‌ می‌خواد! یه‌ جنگ که‌ پایان‌ نداره‌! خیلی‌ باید بجنگی‌ تابتونی‌ بگی‌ وقتی‌ حوا سیب ممنوعه‌ رو چید گناه به‌ وجود نیومد، اون‌ روز یه‌ قدرت باشکوه‌ متولد شد  که‌ بهش نافرمانی‌ می‌گن‌!

اخرشم اينكه ما هنوز به بابام نگفتيم جريان رو چون اصلا ازش خوشش نمياد و سرهمين مسافرتش به سنندج ميگفت نميخواد دعوتش كنيد مامانم گفت زشته و فاميلته و .... تا راضي شد الان اگه بفهمه كه تا اصفهان واينميسه و ميره اول و اخرش رو يكي ميكنه 

از اينورم ابرومون پيش شوهر خواهرم رفته .... فاميلمون رفت خونه ش و اخرشم دزد از اب در اومد

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز