خواهرم تصميم ميگيره زنگ بزنه به خواهر كوچيكم كه همسفر فريبا بود و جريان رو بهش بگه .... زماني كه زنگ ميزنه خواهركوچيكم ميگه حدود يكساعته رسيديم و فريبا رفته بيرون
اينم جريان رو براش تعريف ميكنه ميگه خب زودتر ميگفتين من الان دستم به جايي بند نيست رفت بيرون و كيفشم با خودش برد!!!!
خلاصه فريبا برميگرده و خواهرم وقتي فريبا ميره دوش بگيره ميره سر كيفش و ميبينه به به چند تا چاقو پنجه بوكس حدود ١٠٠/١٥٠ تا سيم كارتهاي مختلف همراه اول و ايرانسل و چند بسته سيگار داخل كيفشه و از طلام خبري نيست !!!!!!
خواهرم روز بعد از دانشگاه ميره خونه فريبا ميگه اره طلاهاو يه كم پول روناك از پريروز گم شده و... ميگه فريبا رنگش عوض شد ولي گفت نه بابا انشالله كه گم نشده حتما جايي گذاشته يادش نمياد مطمئنا چند روز ديگه پيداشون ميكنه
خلاصه ما هرچي به خواهرم گفتيم تا اونجايي از زير زيونش بكش گفت من نميتونم و رووم نميشه و خجالت ميكشم و شب بعدش برميگرده سنندج
مام واقعيتش چون گفت چاقو اينا تو كيفشه ترسيديم و مامانم گفت نكنه اگه بهش بگه تو طلاها رو دزديدي بلايي سرخواهرتون بياره و ....