امروز صبح بلند شدم رفتم خونه مامانم چون خودش گفته بود ک باهم بریم
داشتیم با ماشین میرفتیم تو راه مادرشوهرمو دیدم ک داشت میرفت هیئت مامانم گفت اونم سوار کن باهم بریم هیئت
مادرشوهرمو مامانم داشتن تعزیه نگاه میکردن
منم رفتم تو هیئت ک واسشون جا نگه دارم
واسه دونفر جا گرفتم
زنعموی شوهرم اومد نشست رو جای مادرشوهرمو مامانم
منم گفتم زنعمو اینجا جای مامانمه
گفتش باشه عزیزم من میرم اونورتر
مادرشوهرمینا اومدن
خواستن نهار بدن ک ی خانم مسن اومد جا نداشتش
من بلند شدم ک بشینه
من خودم سرپا موندم
مامانم بلند شد گفت بشین جای من
منم گفتم نه مامان بشین شما راحت باش من ی جا پیدا میکنم سرپا ک نمیمونم
خلاصه مامانم انقدر اصرار کرد ک من نشستم
جلوی من ی نفر دیگه نشسته بود
کفشامو گذلشته بودم تو ی کیسه ، بعد همون کسی ک نشسته بود جلوی من رو کفشم نشسته بود
منم گفتم عه عزیزم کفشم زیرت مونده یلحظه بلند شو ک من ورشدارم دوباره بشین
اینم فکر کرد دارم با عصبانیت میگم ، رفت ب مادرشوهرمو مامانم گفت خیلی دخترت\عروست بی تربیته و ادب نداره
نهارخوردیم داشتیم میومدیم
مامانم تو راه تو ماشین گفت آبروی منو بردی تو
گفتم چرا؟مامان
گفتش فلانی میگه دخترت ادب نداره و با حرص ب من میگه بلند شو بلندشو کفشمو وردارم
کفشت انقدر واجبه؟
حالا این ب کنار، من بلند شدم تو چرا جای من نشستی؟من فقط تعارف کردم
منم گفتم مامان اولن من با حرص نگفتم
دومم اینکه خودت چقدر اصرار داشتی ک من بشینم
مامانم گفتش زر نزن فلان فلان شده ایشالله اون نهاری ک خوردی کوفتت بشه امام حسین از کمرت بزنه
بابامم از مامانم بدتر😥😢
آخه خدایا؟😞😢😞😢😥