فقط نوشتن همین از دستم بر میاد
واقعا داغ عزیز خیییییلى سخته
نگارش در تاریخ سه شنبه 20 فروردین 1392 و ساعت 12:56 توسط مامان سمانه
روز تولد آدما که میشه همیشه یه حس عجیبى میاد سراغشون ،وقتى بچه اى میگى آخ جون یک سال بزرگ تر شدم،وقتى نوجونى میگى دیگه جوون شدم!وقتى جوونى میگى خوبه یکم دیرتر بگذره جوون بمونم،نمیدونم وقتى به میانسالى میرسى چى میگى؟تو چى میگى بابا؟تو که قراره شمع پنجاهو یکسالگیتو فوت کنى تو چى میگى چه حسى دارى؟تو که تو چهلو نه سالگى گذاشتیو رفتیمون،تو که نموندى حتا شاینارو ببینى،تو که نموندى تا براش از نخودى و اون همه اتفاقاى شیرین بچگیش قصه بگى،تو که نموندى تا شاهد رقصیدنش باشى تو که نموندى تا شاهد رشد لحظه به لحظش و حتا شاهد مادر شدن سمى خوشگلت بشى چى؟چقدر زود رفتى بابا،تازه داشتم به خودم میبالیدم واسه داشتنت....یادته هوس انگور کردم ؟ساعت سه شب بود،تقریبا همین روزا بود نه؟اومدى با یه کاسه انگور بالا سرم؟از کجا به این زودى آوردى؟خوب بابام دیگه! یادته دم دانشگاه هر دفه میومدى دنبالم؟یادته چقدر مهربون بودى؟واى که چه کردى تو عروسیم....یادته هر وقت دلگیر بودمو گریه میکردم به رسم نوجوونى،میومدى تو اتاقمو اول دلداریم میدادى آخرشم میگفتى هر وقت بى پدر شدى بشین اینجورى اشک بریز...پس چقدر موجه گریه هام....چقدر موجه قطره قطره اشکى که میریزم،چقدر موجه غم عمیق ته دلم که نزدیک دو ساله جاخوش کرده و نمیره،چقدر موجه پنهون کردن اشکم از دیگرون موقع شنیدن(با حس عجیبى با حال غریبى دلم تنگته)چقدر موجه گول زدن خودم که رفته سفرو برمیگرده،که میاد،که التماس هرشبم موقع خواب که بیا تو خوابم که اگه بیاى تو خوابم دلتنگتر میشم از قبل تو بیدارى که چقدر آشفته حالم،بابا آشفته حالم،بیا دیگه ،لااقل براى فوت کردن شمع کیکت،براى خوردن ماکارونى دستپخت مامان که عاشقش بودى که ماماندرست کرد از همون ماکارونى ها که میگفتى به به عاشقشم ولى به رسم خیرات روز تولدت،تو که هر پنج شنبه خیرات به دست بودى،تو که هر پنجشنبه بهشت زهرا بودى حالا شدى یه صاحب خونه واسه خودت اونجا؟بیا دیگه بابا بسه...دوریمون بسه،اى بابا پس کو سردى خاک؟لعنت بهت زمونه،لعنت بهت،لااقل سرد کن خدا این گرماى عمیق قلبمو،این تپشاى قلبمو که شاهدى،اشکاى روون چشممو ببین،خدا نکنه دلم از چیزى بشکنه که دوساله بدجورى میشکنه اصلا یه چینى پر ترکه دلم که هنوز خوشه به گرماى مادرو فرزندو همسرو برادر که نبینم غم هیچکدومشونو که چه کم طاقتم من که خوب این شکلیم که خیلى دل نازکم من،خداى مهربونم کمکم کن یکم شاد باشمو بمونم که خسته نشن دوروبرم ازم،خداى مهربونم تولد بابامو مبارک میکنى براش،شادتر میکنى تو خونه جدیدش بابامو؟میاریش شب تو خوابم که ببینم شادیشو و شاد شم با شادى پدر که نبینه هیچ اولادى داغ پدر....�
قبول سفارش انواع کیکهاى تولد و نامزدى با هر طعم و شکلى که شما بخواین درsama_cake_homeاینستاگرامhttps://instagram.com/p/BHhQujyDyYv/