شب ساعت ۱۱ اینا بود دیدم فقط گریه کردم
دختر خاله م زنگ زد گریه میکردم و نمیتونستم جواب بدم
دوستم زنگ زد جواب ندادم پیام داد
تا سه چهار صبح تو هال گریه کردم و خوابم برد هر چی هم مادر پدرم میگفتن اشکالی نداره سال بعد آروم نمیشدم
رتبه ی منطقه م چهار رقمی بود😂
سال بعد تو پاساژ دنبال لباس برای عروسی دختر عمه م میگشتم داشتم لباس پرو میکردم دوستم زنگ زد منم همونجا نگاه کردم😂نصف کرده بودم رتبه م رو، راضی و خوشحال و الان هم در خدمت شمام