رفته بودیم باشوهرمو داداشس رستوران من زیتون پرورده برداشتم تا بازکردم قیافه داداشش ی جوری شد مثلا بخواد عقو پیف کنه و روش نشه و شوهرمم هم شوهرم گف اخه اون چیه برداشتی حالم بد شد داداششم گف من که دیگه شام نمیخوام منم کلا زود قاطی میکنم دیدم هردوشون ی جوری نگام میکنن انگاردارم چیز میخورم
زیتونوبرداستم انداختم سطل اشغال و هیچی نخوردم
کلا ی اخلاقلی مزخرف دارن