جاری بزرگه من خیلی دوست داشت خواهرشو به یکی از برادر شوهرا بده
گزینه ی اول شوهر من بود گزینه ی بعدیش برادر شوهر بزرگم
موفق نشد
یه روز هی از زن برادر شوهر بد گفت و از خواهرش تعریف که تو بلد نیستی این کارارو بکنی و خواهر من این جوری میکنه و او.ن جوری اونم طفلی هم هی حرص خورد
آخر سر مادر شوهرم اشاره داد که بحث و عوض کنم
منم نه گذاشتم نه بر داشتم رک و پوست کنده ا غش غش خنده و توی شوخی گفتم
عزیز من خواهر شما با این همه حسن و جمال که میگی تا حالا مونده ؟؟؟؟ از قدیم گفتن دختر خوب و زود میبرن
حالا خواهر شما مجرد مونده تقصر ما چیه بگردید یه پسر دیگه پیدا کنید ایشالله خوشبخت بشن
مادر شوهرم لال شد گفت بیشعور من میگم بحث و عوض کن جنگ راه میندازی گفتم مامان این با بحث عوض کردن بحثشو عوض نمیکرد این سوزنش گیر کرده بود.