عزیزم استرس چرا اخه، ما انقد بلا سرمون اومده ک خودمون یه پا دکتریم، دکتر هم یه وسیله س اگ دیدیم ک کارش خوب نیس، نهایت عوضش میکنیم، اینک نگرانی نداره، دیگ پیش میاد از صد نفر ده نفر هم از کار یه دکتر ناراضی بودن این طبیعیه. شمام ان شاء الله یه بارداری بی دردسر خواهی داشت گلم 😍
مامان ستیای عزیز شاید الان فکر کنی دروغ میگم ولی خدا خودش شاهده همین یه ساعت پیش اسم تو رو سر نماز اوردم و برای به ارامش رسیدنت دعا کردم و خیلی جالبه که بلافاصله اومدم اینجا و پست ها رو خوندم ارامش خودم گرفته شد... بازم میگم خدا انشاالله خیلی زود با اولین اقدام جای دختر نازنینتو پر میکنه و این دفعه بدون مشکل تا اخر میرسه و سالم بغل میگیری من هیچوقت تحت هیچ شرایطی دوست ندارم از کسی کینه بگیرم ولی اینجا جای این حرفا نیست خیلی دوست داری دوستمون رو راهنمایی کنی میتونی پیام خصوصی بدی
میدونم شبنم جون کاری به این ندارم مثال خود تو از دکتر حنطوش زاده راضی نیستی ولی شاید خیلیا دیگه راضی بودن اینکه من الان تو دوران حساسیم واقعا استرس گرفتم گفتم نکنه انتخابم اشتباه بوده با اینکه خیلی ها رو دیدم از بارداری دومشون اومدن اونجا و شکم سوم چهارمشون بود ولی بازم ته دل ادم میلرزه
بارداریم ناخواسته بودشوهرم بچه دوست داشت آزمایش واینوراونورهمه چه سالمه هفته ۴۱دردم گرفت و راهی بیمارستان یک شبانه روزدردکشیدم بچه طبیعی نشدبعدضربان قلب بچه افت کردومنم فشارم افتادمجبورشدن سزارین کردن همه چی خوب بودتاچهارماهگی بچه کم کم به مورورصداش کم شدوعضلاتش شل وازنظرذهنی قوی مراجعه کردم دکترآزمایش های مختلف وسی تی و....همه چی نرمال اینقددکتراازمایش نوشتن تابه مشکلی بربخورن نشد که نشدتاآزمایش ژنتیک دادیم آلمان گفتن جواب بعدششماه تایک سال میاد بگذریم روزهامیگذشتوبچه نفس کشیدنش سخت میشدتاتوده ماهگی بچه تب شدیدکردهرکاری میکردم تبش نمیومدپایین شوهرمم نبودترسیدم بچه روبردم بیمارستان تبش ۴۰بودگفتن سی پی کرده و بچه روفرستادن بیمارستان مجهز وحالش هم چنان بدهرکاری میکردن تب نمیومدپایین وبچه نمیخوابیدحتی بامورفین بچه ولی آروم بودوباخودش بازی میکردگفتن شایدکروناباشه تست گرفتن بعدسه روزمنفی بودهمون شب بچم بوس میفرستادومیخندید حالش خوب بودتانیمه های شب کم کم اکسیژنش میومدپایین به دکترامیگفتم اکسیژن بچم داره میاد پایین میگفتن کاری از دستمون برنمیادبه هردری میزدم کسی کمکم نمیکردمیگفتن زنگ بزن شوهرت تاموقع های صبح بودبچه کم کم شروع کردکبودشدن هرچی جیغ ودادکه پرستارازنگ بزنن دکترکسی اقدام نمیکردمیگفتن دکترجواب کرده بیمارستان واگذاشته بودم روسرم تادکترارسیدن سربچم بچمی که تودهماهگی ساعت ۱۰صبح فوت کردوکسی ندیدمن چقدازشب قبلش دارم پرپرمیزنم وخودم به عینه دارم جون دادن بچمومیبینم.....
برای من خیلی مهمه دکتر مومن باشه از خدا بترسه و با وجدان باشه بعضی چیزا از دست دکترا هم خارجه
اخه چرا بعد از سونو ایشون من رفتم‌برای اکو اونجا بهم‌گفتن اب خیلی کمه....یه مدت کم بود،بعد دیگه شد ۱ وصفر ،مطمئنا یهو نشد،من دائم داشتم چک میشدم،نمی دونم والا،حالا اینا که همش بهانه است،تهش این بود که خدا نمیخواست این بچه بمونه،وگرنه همه دکترا وسیله اند،حالا از شانس بد دکتر مرصوصی من شدم مریضش با این اتفاق عجیب غریب،که حالا دارم غرشو به اون بنده خدا میزنم،خدا منو ببخشه...وگرنه این بچه اگه قرار بود بمونه،میموند عزیز دلم
درسته عزیزم موندنی نبودن اینا، نمیدونم شاید دکترا این دست و اون دست کردن چون می‌دونستن نمیمونه، حالا کم کم باید رو خودمون کار کنیم و قوی بشیم برا یه شروع دوباره، اتفاقات خوبم زودی برامون میوفته من مطمئنم 😍
خوب عزیزم این چه ربطی داره،من خودم میدونم ایشون جزو پریناتولوژیست های خوب تهرانن،منم خودم دکترم ایشون معرفی کردن که رفتم پیششون،ولی خوب حالا برای من با این خانم دکتر این اتفاق افتاد،از نظر شما محال ممکن؟؟؟؟؟
مگه استغفرالله خداست ایشو،بالاخره انسانه دیگه ممکن اشتباه کنه،بالاخره همه دکتر های خوب هم یه تعداد راضی دارم یه تعداد ناراضی،
من میگم بعد اینکه من گفتم میرم پیش ایشون چرا این حرفا رو میزنی من بودم به هیچ عنوان نمیگفتم تا ته دلت خالی نشه نمیدونم شایدم من دارم اشتباه میکنم اینجا هرکی هرچی خواست میتونه بگه که در این صورت جای من نیست من نمیام دیگه بازم ممنون عزیزم
