میدونی عزیزم ی دوست صمیمی داشتم خیلی برای بچه دار شدن تلاش و دعا کرد و خدای مهربون هم جواب تلاش و دعاش داد و از زمانی که باردار شد هم خودش هم همسرش شروع کردن نماز خوندن و دعا و.... (نه اینکه قبلا نماز نمیخوندن و دعا نمیکردن نه ولی اونجور که باید نبود) خلاصه اینکه گذشت و ی روز وقتی سونو داشت متوجه شدن که ضربان نی نی ۳ روز که از کار افتاده.. خیلی بی تابی میکردن و گریه... ی روز باهاش تماس گرفتم باز هم بیقرار بود و گریه میکرد.. بهش گفتم فلانی هنوز هم مثل دوران بارداریت با خدا ارتباط داری؟؟ گفت اصلا حوصله خودمم ندارم چه برسه بخوام نماز و ...بخونم!!
گفتم ازم دلخور نشو ولی خدا همون خداست.. همون که تو اوج ناامیدیت نگات کرد و دلت شاد!! الان چی عوض شده؛ خدا یا توعه بنده؟؟! گفتم عزیز دلم درست مثل همون موقع با خدا ارتباط داشته باش... چرا باید ماها زمانی که همه چیز باب میلمون هست و بر وفق مراد، یاد خدا باشیم و حمدش رو بگیم ولی وقتی چیزی باب میلمون نیست کاسهی چه کنم چه کنم دست بگیریم؟؟! دوستم آه کشید خیلی هم پُر درد آه کشید.. دلم به درد اومد بهش گفتم من دوستت دارم و دلم نمیخواد از خدای مهربون دور بشی.. خلاصه اینکه سعی کرد ارتباطش با خدای مهربون حفظ کنه و حتی بیشتر از قبل شکر گذارش باشه..الان دوستم بعد از ۹ ماه، باردار و به امید خدای مهربون تا چند وقت دیگه نی نیش به دنیا میاد🙂
عزیز دلم ایمانت رو قوی کن... قوی تر از قبل... خدا خییییلی بزرگتر و مهربون تر از اون حدی هست که ما تصور میکنیم...
بهترینهای بهترینها نصیبت نازنینم⚘⚘