شوهر من قبل از این که بچه دار بشم قبول دار نبود ومیگفت بچه خودمون، وقتی زجر کشیدن منو دید، داغ دوتا اولاد دید الان قبول کرده
الانم میگه نمیدونم چطوری فقط میدونم مرسانام بر میگرده، چون همون شبی که مرسانا حالش بد میشه تو بیمارستان وداشتن بهش شوک میدادن ولی.... باباش خواب میبینه مرسانا میاد بغلش وبهش میگه بابایی من دارم میرم ولی زود برمیگردم گریه نکنید پشت سرم
برا همین دلش روشنه که مرسانا برمیگرده، ولی نمیخاد ریسک کنه وقبول کرده یه بچه بگیریم، شاید اون مرسانا باشه
شاید...