اتفاقا باید اینجوری فکر کنیم
بایدگذشته رو فراموش کنیم تا بتونیم مادر بشیم با قلب ضعیف که نمیشه مادر شد
من واقعیتش کنار اومدم با مسئله راضی ام به رضای خدا بعضی وقتا میگم خدایا شکرت خیلیا بچه بزرگ میکنن خنده هاشوگریه هاشو میبینن نوجوون میشه جوون میشه یهوبا یک تصادف پرمیکشه میره میگم خدایا شکرت شاید نمیخواستی بیشتر غصه بخورم
هدانا پسر من چند بار بیمارستان بستری شد بخدا اوایل انرژیم زیاد بود من با هر بار بد حال شدن پسرم میمردم راضی نمیشدم به مصلحت خدا تا اینکه بار آخر روز تاسوعا سپرومش به حضرت عباس و گفتم هر چی مصلحت خداست و بچم پر کشید انگار منتظر بود تا من راضی شم بخاطر همین الام میگم اگه من خسته نمیشدم اگه بیشتر تلاش میکردم وای حالم خیلی بده همش میگم نکنه منو دوس نداره نکنه منو نخواد آخه این دنیا که قسمت نشد اما از خدا خواستم اون دنیا منو به پسرم برسونه.تو رو خدا بدام دعا کنید شما ها دلتون شکسته اول بچم ببخشتم
وای افکار منم همینه همش میگم ببخشم ببخشم نکنه از من ناراحته
شوهرم یه جوری میخاست بگه شاید خوب نشه حالا من داد میزدم باید زنده بمونه من میخام ازش نگهداری کنم تو کاری نکن تموم اون لحطات فقط نگاهش تو چشمام جلوم بود 😭😭😭😭😭 من حتما برات دعا میکنم دارم اشک میریزم برای همتون دعا میکنم الهم صلی علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
خیلی دلتنگشم 😭😭😭😭😭😭
منم اینجوری خودمو آروم میکنم فقط با این تفاوت که میگم بچه ی من کوچیک بود اونایی که بچشون جوون مرگ میشه چی پس
اون اوایل من خیلی بیتابی میکردم همش با خدا دعوا میکردم همش میگفتم چرا ...یبار که از سرخاک بچم برمیگشتم دیدم یه زنه نشسته سر قبر و با حسرت داره به چن تا جوون نگا میکنه و گریه میکنه یهو به قبر نگاه کردم دیدم عکس یه پسر جوون روش بود خلاصه فهمیدم‌که مادرشه و حسرت به دل داره به جوونا نگا میکنه و برمیگرده به قبر پسر خودش نگا میکنه همونجا به خدا گفتم غلط کردم ببخش اگه من اون همه بخاطر بچه ی یه سالم دارم تورو شماتت میکنم پس الان این مادر چیکار کنه چی بگه پس واقعا دربرابر عظمت غم اون مادر من خم شدم
