عزیزم میفهممت بسپار به خدا
من بعد سقط اخرم ی شب بعد شام میخواستیم بریم خونه یکی از همکارای شوهرم که صمیمی بودیم باهم اینو یجوری مارو.پیچوندن که خیلی تابلو بود دروغ گفتن من خیلی ناراحت شده بودم
منم چون میدونستم قصد بارداری داره شک کرده بودم
چند وقت بعد شوهرم بهم گفت فلانی بارداره اما گفت شوهره گفته زنم گفته که به تو نگم.....
من تازه سقط کرده بودم یعنی بگم من اون شب چقد گریه کردم
البته راضی به این اتفاق نبودم ولی ی ماه بعدش،شوهرم گفت بچه ش سقط شد
بعد اونم رابطه مو باهاشون خیلی کم کردم یعنی یکی دو بار دیدمش تو این مدت اصلنم به روی خودم نیاوردم که باردار بوده یا سقط کرده
اینجور افراد انقده کوته فکرن انقده مغزشون کوچیکه که فکر میکنن تا ابد زنده ن و اتفاقای بد فقط مال دیگرانه