اخ برای منم بدترین سال زندگیم بود
همون اول سال تمام حصارهای حیاطمون شکست کلی خرج برداشت
بعد چند روزش ماشین لباسشویی سوخت بازم اونم کلی خرج برداشت تعمیرش کردیم گفتم خدایا شکر خسارت مالی بوده
دقیقا یک ماه قبل پرکشیدن فرشته ام شوهرم حالش بد شد فکر کردیم سرما خوردگی هست دایم تب میکرد خیس عرق میشد تب و لرز میکرد هر چی براش سوپ اش درست میکردم دارو میدادم خوب نمیشد آخرش به زور فرستادم دکتر . دکتر ازش آزمایش خون گرفت نوار قلب چون دریچه قلب شوهرم مصنوعی هست . بعد دو روز زنگ زدن بیاین دکتر جواب آزمایشات خوب نیس وای من اینقدر ترسیدم حد نداشت . دکتر رفتیم گفتن جواب آزمایشات نرمال نیس سریع الان با آمبولانس برید بیمارستان قسمت اورژانس یا خودتون با تاکسی برین و به هیچوجه رانندگی نکنید . قلب من داشت از جا کنده میشد فکر میکردم خدای نکرده شوهرم سرطان خونی چیزی گرفته . بیمارستان شوهرم رو سه هفته بستری کردن هر روز کلی آزمایش خون کلی انتی بیوتیک میدادن چون گفتن یک ویروس ناشناخته وارد بدنش شده و اگر به دریچه مصنوعی قلبش بره باید دریچه رو عوض کنن . کار من هر شب گریه بود توی اون سه هفته ای که شوهرم بیمارستان بود همش فکرای بد میکردم فکر میکردم یا سرطان خون گرفته از من پنهان میکنن چون باردارم یا اینکه قراره اتفاق بدی بیفته از دستش بدم . از طرفی هم کلی استرس زایمان زودرس خودم رو داشتم خیلی گریه میکردم توی اون مدت . یک هفته بعد اینکه شوهرم از بیمارستان مرخص شد خودم زایمان کردم
به دکترم گفتم من استرس زیاد داشتم شاید برای همین قلب بچه ایستاده دکتر گفت نه استرس نمیتونه باعثش بشه
امه قلب بچه مث یک گنجشک هست مگه چقدر میتونه دوم بیاره
همه بهم میگن از استرس زیادت بوده
خلاصه تا الان خیلی سال بدی داشتیم سالی که فکر میکردم قراره بهترین سال زندگیم باشه بعد چندین سال بدبختی و قراره بدبختی ها و کابوس سقطم تموم بشه اما شد بدترین سال عمرم