السا جانم حرفاتو خوندم خیلی روزهای سختی داشتی و هیچ کس تا تجربه نکرده باشه نمیتونه درک کنه..خیلی ناراحت شدم و از طرفی هم به امید و انگیزه ای که داری غبطه خوردم.خیلی دختر با اراده و قوی هستی .
یکی از دوستای دوستم ۶ بار باردار شد و بچه تا ۶ ماهگی تو شکمش میمرد و هر جا میرفت و هر پزشکی بگی تهران و یزد سردرنمیاوردن و خلاصه همه کاری کرد حتی بارداری ششم میخواستن بخاطر هونریزی زیاد رحمش دربیارن یه تیم پزشکی بالا سرش بود.تا بالاخره بارداری هفتمش بچش موند و هفته ۳۶ به دنیا اومد خدا واسش حفظ کنه. بعد که من بچمو از دست دادم زنگ زد و کلی بهم انرژی داد میگفت ما زنا قوی ترین موجودات دنیاییم خدا ما رو اینجوری آفریده..میگفت بارداری هفتمم به دکترم گفتم من خیلی میترسم گفت دخترم از چی میترسی؟؟دیگه تو ۶ بارداری قبلیت بلایی نبوده که سرت نیاد پس دیگه واسه تو ترس معنا نداره..گفت واقعا حرفش انگار تو ذهنم حک شد و هر روز به خودم میگفتم تو میتونی ادامه بده و این دنیای ظالم و نامرد رو شکست بده و آخر سرم موفق شد.الهی خدا واسش دخترشو حفظ کنه