مامان من سکته مغزی کرد مامان تو چطوری از دنیا رفت سن مامان من شصت و هفت بود
maman leila خدا به تو هم صبر بده،من 2هفته تو بیمارستان کنارش بودم،ولی لحظه ای رفت کنارش نبودم.خیلیییییییییی سخته
مامان من عفونت ریه کرد
هر صبح وقتی از خواب بیدار میشم دنیا رو سرم خراب میشه که دیگه ندارمش
ممنون میتی جون خدا به تو هم صبر بده چقدر خوشبختی که آخرین روزهای زندگی مادرت پیشش بودی دقیقا من دو هفته آخر پیشش نبودم و خیلی دیر رسیدم مرگ تلخترین واقعیت هست که ممکنه برای نزدیکانت اتفاق بیافته روحشون شاد باشه و دل تو هم ارام و صبور میدونم عشقی که مادرت بهت داد رو تو هم به فرزند یا فرزندانت تقدیم میکنی دوست من
خیلی بدتره همش شبا خواب بیمارستانو میبینم و آخرین تصویرایی تو ذهنم مونده قیافه مریضشه،عزیزم لطف داری
میتی من در مورد پدرم اینجوریم همش قیافه مریضشون وااااااااااای می میرم کاش من هیچوقت نمی دیدم حتی به مرگم راضیم که ببینمش
چرا باید جسم نابود بشه و ما همدیگه رو نبینیم
چرا باید جسم نابود بشه و ما همدیگه رو نبینیم
خدا به هممون صبر بده.باید تحمل کنیم ولی چه جوری.........
می تی جون من هم مرداد امسال که بیاد 20 ساله که مادرمو از دست دادم... موقعی که ده ساله بودم سکته قلبی کرد و فوت شد. خیلی خیلی برات متاسفم هیچ چیزی توی دنیا جای مادر رو نمی گیره. فقط از خدا میخوام بهت صبر بده عزیزم
خدا به تو هم صبر بده عزیزم.واقعا هیچکی جای مادرو نمیگیره
آره هیچ کی ... منو خواهر بزرگترم که یه دختر هم سن من داره بزرگ کرد. همیشه هم سعی می کنه عدالتو بین ما رعایت کنه ولی بعضی جاها من تفاوت رو احساس می کنم
آره دقیقا منم یه خواهر بزرگ دارم میخواد کارای مامانمو بکنه برام ولی نمیتونه،یعنی من اصلا خوشم نمیاد
سلامممممم
مادر گلم سال 82 فوت شد خیلی ناگهانی من بچه دبیرستانی بودممممم واییییییی چه سه شنبه ی شومی بوددددددددد
روزی که سر سفره ی عقد میخواستم بله رو بگم جای خالیش نزاشت یه ذره لبخند بزنم
بابام هم سال 87 تومور گرفت من تازه زایمان کرده بودم بابام حتی نتونست بچه مو به جای مامانم بغل کنهههههههه
گریه امونم نمیده خداااااااااااااااااااااااااا
همش میگفت لیاقت ندارم بچه رو بغل کنم باهاش بازی کنمممممم پسرم سه ماهش بود تو خونه ی خودم بودم خبر دادن که بابام ........ یک بار دیگه دنیا رو سرم خراب شد داغون شدممممممممممممممممم
مادر گلم سال 82 فوت شد خیلی ناگهانی من بچه دبیرستانی بودممممم واییییییی چه سه شنبه ی شومی بوددددددددد
روزی که سر سفره ی عقد میخواستم بله رو بگم جای خالیش نزاشت یه ذره لبخند بزنم
بابام هم سال 87 تومور گرفت من تازه زایمان کرده بودم بابام حتی نتونست بچه مو به جای مامانم بغل کنهههههههه
گریه امونم نمیده خداااااااااااااااااااااااااا
همش میگفت لیاقت ندارم بچه رو بغل کنم باهاش بازی کنمممممم پسرم سه ماهش بود تو خونه ی خودم بودم خبر دادن که بابام ........ یک بار دیگه دنیا رو سرم خراب شد داغون شدممممممممممممممممم
عزیزم خیلی ناراحت شدم،خدا به هممون صبر بده
میتی جون خدا روح پدر مادر عزیزت و شاد کنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز