چی بگم هر چند میگه نمیدمش به تو و میگیرم ازت
مامانمم میگه از پدرتو برادرت انتظار نداشته باش که برا گرفتن بچه حمایتت کنن
پدرم همش سکوت میکنه
همش من و داداشمو نگاه میکنه
مادرم همش اه و نفرین میکنه و گریه میکنه من
و اما من انگار یه جوریم نمیدونم چه جوری بگم بعضی وقتا کامل عادی
بعضی وقتا داغون و دل آشوب
بعضی وقتا سردرگم داداشم فکر کنم از من بهتره
یا شاید چون مرد تودارتره
من میخندم حرف میزنم بچمو تر و خشک میکنم غذا میخورم
اما داغون داغونم یه حسی که شاید کسی نتونه درک کنه وسط خنده گریه میکنم با یه اهنگ با یه لباس
وقتی پسرم میخنده
چند با ی پریدم عکس بگیرم بفرستم برا باباش اما یادم میفته چی به سرم اوردن
مامانم میگه نمیخوای قبول کنی
شاید راست میگه نمیخوام این فاجعه تلخ و این تراژیدی مرگو قبول کنم