سلام ساناز عزیزم. عيدت مبارک گلم
خستگیت رو درک میکنم عزیزم
میدونم روزای سختی واست میگذره
باور کن منم از اولین سقطی که توو اسفند 94 کردم
بعد از هر سقط 6 ماه به خودم استراحت میدادم و
با توکل مضاعف دوباره یک بارداری دیگه شروع میکردم
اسفند 94، دی 95، بهمن 96، دی 97، 4تا فرشته کوچولوم
رو از دست دادم
4سال زمستون، همین که نزدیک بهار میشد من با یک
داغ سخت تر دوباره عزادار میشدم
ولی من عاشق بهار بودم
من نمیخواستم کسی احساس کنه که من کم آوردم
من شکسته بودم ولی دلم نمیخواست کسی باور کنه
من ناامید شدم و به آخر خط رسیدم
توو همون روزای آخر سال تصمیم میگرفتم دوباره بلند بشم
با اینکه خیلی سخت بود و دلم خون، عید نزدیک بود، نمیخواستم هیچ کس بفهمه که چقدر
روح من از بارِ این غمها و رنج ها خسته ست
لباس نو میخریدم واسه خودم، واسه همسرم
خونه تکونی میکردم هم واسه خودم هم واسه مامانم
خدا خودش میدونه که چقدر مثه امروز تو، دلم خون بود ولی خدا بود و من نمیخواستم باور کنم که
اونجا آخر دنیاست
تاریکی و سیاهی و غم، همیشه نمیمونه عزیزکم
بلند شو قربونت برم.
درسته کوچولوت رفته ولی زندگی نمرده فدات شم
توو بغل خدا گریه هاتو بکن و غمات رو بتکون توو دامنش اشکاتم خودت پاک کن.
به چشمای عشقِ زندگیت نگاه کن، ببین که زندگی ادامه داره
درست میشه قربونت برم، دنیا همیشه اینجوری نمیمونه
خواهر خوبم
اطمینان دارم که این آخرین عیدی باشه که آغوشت خالی یه
بلند شو، به خودت برس، به همسرت، به زندگیت
همه اتفاقای خوب هم سر وقتش پیش میاد
بهت قول میدم سرکلاژ شکمی کنی و به امید خدا آزمایشات
خوب باشه، با یک برنامه ریزی خوب حسابی تقویت کنی
و توکل به اسم اعظمش باردار بشی،
بارداری بعدیت با آرامش هر چه تمامتر باشه و به امید خدا
مثه برق و باد بگذره و تو روی ماهِ میوه دلت رو ببینی
پاشو و به خودش بسپار
دلت تا همیشه آرووم عزیزکم❤️