اینم از داستان بارداری و زایمان دومم...😄
اوالای تابستون ۹۷ بود که به اقایی گفتم دلمنی نی دوم میخواد...اونم با یه نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهم کرد و گف انگار دردایی که سر طاها کشیدی یادت رفته...نه؟😒خب چیکار کنم دلم نی نی میخواست هم بخاطر طاها که تنها نمونه هم بخاطر فاصله ی سنی شون که زیاد نشه اون موقع طاها ۲سالش تازه تموم شده بود...حسین(شوهرم)سه ماه دیگه اول قبول نمیکردم ولی بعدش قبول کردم ...اونم فلسفه ی خودشو داشت میگف اول بایدازخورد و خوراکمون شروع کنیم...اخه ازجایی خونده بود که تولید سدن یه اسپرم سه ماه طول میکشه میخواست از پایه رو نطفه کارکنه😁منم که عجول...ولی خب قبول کردم...اخرای تیر ماه و نزدیک پریه بعدی...منم دیگه طاقت و تحمل یه ماه دیگه رونداشتم تا اون سه ماه تموم شه...زدم زیرش وگفتم همین ماه باید بریم برا اقدام...اولش قبول نمیکردولی مگه دسته خودسه...میگفتم حالا همین ماه اول که نمیگیره...با همین حرفام راضی شد...۱ شهریور پریود شدم و از پنج پری شروع کردم به رازیانه خوردن تا ده پری...بعد اون از روز ۱۲ پری هرروز کیت تخمک گذاری میزاشتم تا روز تخمکگذاریمو پیدا کنم...روز ۱۵ پری بود که کیتم مثبت شد و شب رفتم برا اقدام...از اون شب به بعددیگه وقت نشد تا اقدام کنیم فقط همون شب تونستیم....موعد پریم ۲۸ شهریور بود و من بی طاقت تر از قبل میشدم از روز ۲۰ پری هرروز بی بی چک میزدم ب امید یه هاله ی توهمی که حتی زیر نور دیده بشه....اون روزا بود که یه تاپیک زدم واسه اقدامی های اون ماه و چند تا رفیق عالی برا خودم پیدا کردم که اونا منتظر موعد پریشون بودن البته با چند روز این ور اون ور....هرروز به روز پری نزدیک تر میشد و بی بیچکا با هاله ی توهمی اعصابمو خرد میکردن...یه بار هاله داشت یه بار نداشت...اخرش یه هفته مونده ب پریرفتم از دادم ببینم چی میگه ...منفی شد...ولی بازم داشتم خودمو دلداری میدادم که هنوز یه هفته مونده به پری...۲۶ پری بود که صب دوباره بی بی زدمو و باز یه هاله اما واضح تر از قبل...ب شوهری گفتمو گف کشتی منو بابا صب کن از وقتت بگذره خب...گفتم فقط این یه بار...منفی بود دیگه نه بی بی بخر نه از میرم تا عقب بندازم...گفت باشه رفتم برا آز..وای خدا مگه میگذشت این دوساعت....بازم تاپیک زدم تا برام دعا کنید و سرم گرم شه تا این دوساعت بگذره...بالاخره تموم شد رفتمتا جواب رو بگیرم...برگه روکه گرفتم یه نگا ب به پرستاره کردم تا ببینم میشه از قیافش فهمید چی ب چیه...😁برگه رو باز کردم...اره درست بود...درست میدیدم...بتام ۴۷ بود....و من تو همون ماه اول اقدام بازم مامان شده بودم....زودی عکسشوگذاشتم تو تاپیک...وای که چقد بهم تبریک گفتید خوشگلای من😍😘
واین شد که بارداری من شروع شد ورقتم پیش متخصص...
تو هفته ۷ هفته و ۴ روزبارداری صدای قلب خوشگلش رو شنیدم و بازم خدا رو شکر کردم...بارداری قبلیم یکم سخت گذشته بود برام و همش بازم منتظر اون سختیا بودم....هفته ۱۸بودم که سونو گف جفتت پایینه مثه بارداری اولیم...وای خدا نه...😣ولی نگف استراحت مطلقی...منم دیگه مثه بارداری اولم زیار سخت نگرفتم ب خودم ...خب با یه بچه نمیشد استراحت کرد تازه پله هم تا دلتون بخواد داشتیم...خلاصه هرچقد سراولی وسواسی دگبود سر دومی بیخیال...تو هفته ۲۵ بهم گف جفت کشیده بالا و خیالت راحت....فقط یکمکیسه ابش از حداقل نرماله...بازم مثه اولی...😥چه خبره اخه....اومدمو خودمو بستم به هندونهو اب پرتقال و مایعات...اخه نزدیک عید بودو منم میخواستم برم سفر زیارت امام رضا باید شرایطممورد قبول دکتر باشه تا اجازه سفر بده....دفعه ی بعد که رفتمسونو گف نرماله و من یه نفس راحت کشیدم و هفته ۳۰ بودم که راهی مشهد شدم و هفته ۳۲ برگشتم...از اون هفته ب بعد من سنگین تر شدمو روزا برام سخت میگذشت