دایا...خداجونم.خداوندا شکرت شکرت هزاران مرتبه شکرت .... الان که دارم مینویسم روبروی یک فرشته کوچولوی زیبا نشسته ام و اون کسی نیست جز ریحانه عزیزم.. باورم نمیشه 9 ماه انتظار تموم شد و دخترم رو در آغوش گرفته ام. وای خدایا این پری من چقدر ناز و قشنگه ... چشماش ، لباشش ، بینی اش ، دست و پاهای کوچولوش ...خدایا هیچ وقت توی زندگیم اینقدر خوشحال نبودم و شاکر لطف بی پایانت... ریحانه جان تو زیباترین و قشنگترین و مهربون ترین و وقت شناس ترین دختر روی کره زمین هستی.بذار از اولش برات تعریف کنم که چطوری به دنیا اومدی..... 3 روز قبل از به دنیا اومدنت حالم خیلی بد بود حسابی ورم کرده بودم و قلمبه شده بودم و سرم هم به طرز وحشتناکی درد میکرد و چشمم داشت از کاسه در می اومد...فکر اینکه تازه ششم نوبت سونوگرافی دارم و دکترم گفته بود تو تا قبل چهاردهم به دنیا نمی آیی و اینکه مرخصی استعلاجی ام تا دوازدهم اردیبهشت بود کلافه و نگرانم کرده بود بدتر از همه مدام توی این فکر بودم که تو چه روزی به دنیا می آیی و بابایی خونه هست یانهتصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست www.bahar-20.com؟ خلاصه اینقدر بهم ریخته بودم که دلم میخواست ساعتها گریه کنم و حوصله هیچ کسی رو نداشتم و کم کم به سرم زده بود که سزارین کنم تا حداقل مطمئن باشم که بابایی اون روز کنارمون هست... شب پنج شنبه حالم خیلی بد شدتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com و ادامه راه برام غیر ممکن اما به عشق فردا که پنج شنبه بود و بابایی می اومد به خودم انرژی می دادم ...شانس خوب من بابایی بعد از یک هفته امتحان سخت زودتر به خونه اومد و ساعت 13 خونه بود تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com. با دیدن بابایی همه دردام فراموش شد و حالم خوب خوب شد تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.comو دیگه خبری از تنگی نفس و سردرد و ....نبود خودم هم تعجب کرده بودم نگو آرامش قبل از طوفان بوده هههههههههتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com شب عروسی دعوت بودیم بابایی منو برد آرایشگاه منم موهامو هم رنگ کردم تا برای مهمونی به دنیا اومدنت آماده باشم .تصاویر زیبا سازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com..وقتی برگشتم خونه بابایی یه عالمه از من و اتاق قشنگت عکس انداخت بعدش کلی عشقولانه در کردیمتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com و بازم خبری از دردهای چند روزگذشته نبود...تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com ساعت 21/30 اماده شدیم و رفتیم عروسی و اونجا هم حالم خوب خوب بود و حسابی با تو کیف کردیم غافل از اینکه امشب آخرین شبیه که تو توی شکم مامانی هستیتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com و در واقع آخرین شب زندگی دونفره من و بابایی ...تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com موقع برگشت از عروسی یه نم بارون قشنگی زد و منم که حالم خیلی خوش بود دوست داشتم توی خیابونا بچرخیم ولی بابایی خسته بود و زود اومدیم خونهتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com ...بازم یه عالمه عشقولانه در کردیم تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.comو کلی هم در مورد تو حرف زدیمتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com و نزدیکای 2 شب خوابمون برد...منی که چند هفته بود یک شب خواب راحت نداشتم اون شب تا خود صبح تخته گاز خوابیدم وقتی چشم باز کردم ساعت 8/30 صبح بود و بازم خبری از درد نبود با خودم گفتم ریحانه حالا حالاها قصد اومدن نداره و از حکمت خدا نرفتم سراغ یخچال وچیزی نخوردم و دوباره اومدم کنار بابایی دراز کشیدم تا اونم بیدار بشه و باهم صبحانه بخوریم .تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com ساعت 9/15 یهو احساس کردم دستشویی دارم تا اومدم بلند بشم چند قطره ازم چکه کرد و همین که سرپا شدم قطرات تند تر شد...باعجله دویدم سمت حموم و همین رسیدم توی حموم یهو یه عالمه آب ازم سرازیر شد تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.comولی من اصلا فکر نمیکردم که کیسه آبم باشه ولی آخرش که یه لخته خون هم ازم خارج شد مطمئن شدم کیسه آبم پاره شدهخیال باطل و شوکه شدم .تعجب..بابایی از لای در حموم با وحشت داشت منو نگاه میکرد و هی میپرسید این چیه؟ چی شده؟ و من فقط مثل دیوونه ها میخندیدم و میگفتم ریحانه داره میاد ....بابایی جونش به لبش رسیده بود و چشاش گرد شده بود و بریده بریده حرف میزد تلفن رو داد دستم و گفت به مامانت زنگ بزن .تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com..منم به مامان افی زنگ زدم و اونم گقت نگران نباش بیایید دنبالم بریم بیمارستان ...تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com منم چون توی حموم بودم همون جا یه دوش گرفتمتصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست www.bahar-20.com و غسل صبر کردم و از خانم حضرت زینب خواستم که کمکم کنه و بهم صبر بده ...بابایی هم جو گیر شد و اونم غسل کرد (انگار اون میخواست زایمان کنه ههههه) خلاصه من سریع آماده شدم ولی بابایی هنوز با حوله حموم ناباورانه داشت به من نگاه میکرد و هی میگفت نمیدونم چکار کنم؟ هول شدم ؟ باورم نمیشه ؟اخه هنوز تا تاریخ زایمانت حداقل 10 روز مونده؟ چرا داد نمیزنی؟ درد نداریتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com؟ ؟؟؟؟عوض اینکه اون منو اروم کنه من بهش دلداری می دادم و میگفتم چبزی نیست نگران نباشتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com ...محمد همش میترسید من داد و فریاد راه بیندازم به خاطر همین هول کرده بود... وقتی اومدیم دنبال مامان افی انگار فکر میکردن من اشتباه کردم و قضیه رو زیاد جدی نگرفته بودن ولی من که کم کم داشت دردام شروع میشد هی میگفتم پاشید بریم بیمارستان... img98.com Image Upload Centerimg98.com Image Upload Centerimg98.com Image Upload Centerimg98.com Image Upload Center خلاصه دختر گل منتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com ساعت 17 روز جمعه سوم اردیبهشت 1389 مصادف باتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک www.bahar-20.com هشتم جمادی الاول 1431 برابر با بیست و سوم آوریل 2010 با وزن 3100 گرم و قد 49 سانت در نهایت صحت و سلامت چشم به دنیا گشود و دنیای من و باباش رو دگرگون کرد ... تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net Free Smiley Courtesy of www.millan.netFree Smiley Courtesy of www.millan.netFree Smiley Courtesy of www.millan.netFree Smiley Courtesy of www.millan.net وقتی رسیدیم بیمارستان معاینه شدم و ماما گفت برید پرونده تشکیل بدید نی نی داره به دنیا میاد. تشکیل پرونده یه ربعی طول کشید و منم دردام لحظه به لحظه بیشتر میشد و خیس عرق شده بودم...جلوی اتاق درد از مامانم و محمدم خداحافظی که کردم قلبم داشت از دهنم در می اومد و خیلی ترسیده بودم.تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com ماما هم کلافم کرده بود از بس که می پرسید خانم مطمئنی میخوای طبیعی زایمان کنی؟؟؟تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com خودم هم شک کرده بودم تا اومدم بگم سزارینم کنید یهو زبونم چرخیدتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com که توکل به خدا شما شروع کنید ببینیم آخرش چی میشه؟تصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست www.bahar-20.com یه خانمه اومد یه ساک بهم داد و گفت همه لباساتو در بیاربذار توش و لباس بیمارستان رو بپوش انگار داشتم میمردم و قرار بود کفن بپوشم وقتی رفتم جلوی در لباسامو به مامان تحویل بدم چشمم به محمدم افتاد وحشت رو توی چشماش میدیدم ولی طاقت ایستادن و دلداری دادن بهش رو نداشتمتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com و زود رفتم روی تختم دراز کشیدم .تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com..وقتی سرم رو بهم وصل کردن و امپول فشار رو زدن دیگه تموم درهای دنیا رو به روم بسته دیدم و فقط و فقط چشم امیدم به خدا بود و ازش میخواستم که کمکم کنه... خلاصه من موندم و تنهایی و درد و درد و درد وای خداجونم عجب درد کشنده ای بود هروقت یه انقباض از راه میرسید میگفتم دیگه کارم تمومه و الان میمیرم و با تموم وجودم خدا رو صدا میکردم ...چیزی که برای خودم هم جالب بود این بود که اصلا مثل توی فیلمها جیغ نمیزدم یعنی حتی وقتی خودم هم میخواستم داد بزنم صدام خفه میشد و فقط زور میزدم و توی دلم خدا رو فریاد میزدم ... چشمم به ساعت بود و منتظر بودم یه نظمی بین دردام پیدا کنم ولی اصلا دردام منظم نبود توی این مدت دعای گنج العرش رو خوندم و چند بار هم سوره انشقاق و هر سوره ای رو که حفظ بودم رو خوندم...آخر سر هم دعای توسل خوندم که از اولش تا آخرش اشک ریختم و توی عمرم دعای توسلی به این باحالی نخونده بودم . اسم هرکدوم از معصومین رو که می آوردم احساس میکردم که روبروم ایستادم و من با حالت تضرع و التماس ازشون خواهش میکردم که کمکم کنن ... آخرای دعا دیگه دردام به اوج رسیده بود و حدود ساعت 1?/30 بود که ماما برای چک کردن صدای قلب بچه و دهانه رحم اومد ازش پرسیدم چقدر دیگه مونده که گفت حالا حالاها مونده... دنیا دور سرم چرخید و دیگه کم آورده بودم و هی میگفتم عجب غلطی کردم ... راستی یادم رفت بگم ساغت حدود 13/30 یه خانمی اومد و همه درداش رو توی خونه کشیده بودتصاویر زیبا سازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com و در عرض 5 دقیقه لباس عوض کرد تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.comو رفت توی اتاق زایمان و با چند تا داد و جیغ یکهو صداش قطع شد و صدای نوزادش توی اتاق پیچید ...توی همه عمرم صدایی به اون زیبایی نشنیده بودم با شنیدن اون صدا دوباره اشکام سرازیر شد و از خدا خواستم منم صدای دخترم رو بشنوم بعد بمیرم...دقایق و لحظات طولانی و کشدار می گذشت و من رمقی برام باقی نمونده بودتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com فاصله دردام خیلی کم شده بود شاید 30 ثانیه بین هر انقباض درد نداشتم و من توی همون 30 ثانیه خوابم میبرد و دوباره با یه انقباض کشنده تر از قبل از خواب می پریدم... احساس میکردم دیگه راه خلاصی از اون اتاق برام وجود نداره و باید تا آخر عمرم همون جا بمونم ... ماما و پرستاربالای سرم اخلاقشون خیلی خوب بود و هر وقت اومدن بالای سرم بهم میگفتن خیلی زائوی خوبی هستی وخوب همکاری میکنی و زور میزنی و از صبوریم تعریف میکردن و اینکه جیغ و فریاد الکی راه نمی اندازم ... از تعریف های اونا قوت قلب میگرفتم و به ادامه راه امیدوار میشدم ... ساعت 1?/1? بود که یهو درد خیلی شدیدی اومد سراغم و مجبورم کرد بلند پرستار رو صدا کنم وقتی اومد بالای سرم گفت آفرین زور بزن زور بزنتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com آخرشه ولی من دیگه رمق زور زدن نداشتم پرستار هم میگفت از اینجا به بعدش با خودته اگه خوب زور بزنی بچت زودتر به دنیا میاد منم تموم قوتم رو جمع کردم و یه زور زدم که گفت کافیه بریم اتاق زایمان ....با این حرفش انگار دری از درای بهشت به روم باز شد و یه لحظه تموم دردام یادم رفت و عین جت از روی تخت پریدم پایین و رفتم سمت اتاق زایمان ... جلوی در یهو یه درد وحشتناک اومد و نتونستم قدم از قدم بردارم و چند ثانیه خشک شدم .... دوباره راه افتادم سمت اتاق زایمان و خواستم برم روی تخت که روی پله اول دوباره یه درد وحشتناک اومد و بازم خشکم زد و با التماس گفتم ریحانه جان مامان بسه دیگه توروخدا به دنیا بیا دیگه طاقت ندارم ...ماما و پرستارم متاثر شدن و ازم پرسیدن بچت دختره ؟ گفتم آره و کمکم کردن اومدم روی تخت حدود 10 دقیقه ای هم روی تخت جون دادم و درد کشیدم ولی دیگه نمیتونستم مثل اون اتاق برای همه دعا کنم برای تک تک کسانیکه جلوی چشمم می اومدن از جمله دوست نی نی سایتیم هستی و خیلی های دیگه که التماس دعا بهم گفته بودن و فقط میپرسیدم چقدر دیگه موندهتصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست www.bahar-20.com ؟؟؟؟؟؟؟؟تورو خدا تمومش کنید من دیگه طاقت ندارم دارم از تشنگی میمیرم ...پرستار دلش برام سوخت و یه دونه آب مقطر توی گلوم چکوند و همون چند قطره انگار جان دوباره ای بهم داد .... وقتی در باز شد و دکترم اومد تو انگار توی آسمونها پرواز می کردم ...دکترم سریع لباسش رو عوض کرد و وقتی اومد بالای سرم من از شرم و خجالت داشتم میمردم پشیمون شدم که چرا دکتر مرد انتخاب کرده بودم و .. توی همین فکرا بودم که یهو یه انقباض وحشتناک اومد و تیزی چاقویی رو که باهاش پارم کردن رو احساس کردم و برای اولین بار دادم در اومد و دیگه هیچی نفهمیدم تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com وقتی چشمامو باز کردم دیدم دور سرم شلوغه و فقط صدای عمه فاطمه رو میشنیدم که میگفت دخترت شکل خودتهتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com... ولی من همش فکر میکردم خوابم بردهتصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست www.bahar-20.com و هنوز نزاییدم و هی میگفتم بچم توی شکممه و به دنیا نیاوردمش .... وقتی اوردنم توی اتاق خودم همش سراغ محمد رو میگرفتم و میپرسیدم از قم رسید یا نه ؟ بهش بگید آروم رانندگی بکنه ... مامانم میگفت محمد خودش تورو آورد بیمارستان ولی من چیزی یادم نمی اومد... یه لحظه محمد رو بالای سرم دیدم و احساس کردم داره اشک میریزه و دوباره از حال رفتم... صدای همه توی گوشم می پیچید . منم خیلی گرسنه بودم و هی میگفتم غذا میخوام و بهم 9 تا خرما دادن خوردم و جون گرفتم .... حسرت 2 تا چیز توی دلم موند اولش اینکه صدای دخترم رو موقع تولدش نشنیدم و دوم اینکه دوست داشتم فقط محمد بالای سرم بود و من یک ساعت توی بغلش گریه می کردم ولی من تا چند دقیقه بعد از به هوش اومدنم هم محمدم رو ندیدم وقتی دیدمش هم اینقدر دورم شلوغ بود که نتونستم باهاش حرف بزنم .. البته محمد میگه من موقع بیهوشی بالای سرت بودم ولی من یادم نمیاد Free Smiley Courtesy of www.millan.netFree Smiley Courtesy of www.millan.net لحظه اولی که چشمم به چشم دخترم افتاد اصلا نمیتونستم نگاهش کنم و چشمام تار میدید وقتی چشمام روشن شد و دیدمش اصلا باورم نمیشد مه این موجود کوچولو توی دل من بوده و همش میگرسیدم تو توی دل من بودی؟؟؟ وقتی دادن بغلم بی اختیار انگشتای دستش رو شمردم و خیره بهش نگاه می کردم مامان افی مدام باهام ور میرفت که بتونن یه قطره شیر از سینه ام در بیاره ولی تلاشش بی فایده بود و من اصلا شیر نداشتم .... ساعت 20/30با کمک یه خانم از روی تخت اومدم پایین و رفتم دستشویی و لباسامو عوض کردم و حالم خوب خوب بود انگار نه انگار که چند ساعت پیش چه درد وحشتناکی توی وجودم بود ... سرحال و قبراق خودمو مرتب کردم و دوباره اومدم روی تخت دراز کشیدم .... ساعت 23همه رفتن و من موندم و مامان افی و ریحانه جونم ... دختر برگ گلم آروم خوابیده بودتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست www.bahar-20.com و منم ناراحت بودم از اینکه شیر نداشتم بهش بدم و زن عموش بهش شیر داده بود .... تا خود صبح توی بیمارستان پلک روی هم نگذاشتم و به وقایع امروز فکر کردم که از ساعت 9 صبح یکهو چی شد و چی گذشت همه چی مثل معجزه بود اینکه محمد موقع به دنیا اومدن ریحانه خونه بود واقعا معجزه و لطف خفیه الهی بود خدایا چطوری ازت تشکر کنم؟؟؟؟؟؟