2777
2789
عنوان

داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 1583 بازدید | 129 پست

لطفااا فقط یکککک نفر لایکم کنه فردا بیام بخونمش.بای تا های😩😩😩😥😥😓😓

😐واسه اولین بار قرار بود موهای مشکیمو هایلایت کنم و بسیییی خوشحال بودم‌و لحظه شماری میکردم و چقدددر واسه اولین بار قرص جلوگیری خوردم‌که پریود نشم یوقت که رنگ موهام خراب شه...ازبدشانسی من که شوهرم راضی شد بلاخره رنگ کنم کروووونا😑😑😑😑😑اومد و همه چیزو خراب کرد😐😐

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

یاد پسر دایی دومیم افتادم که واسم نامه نوشت و متنش این بود

سلام بر زیبا ترین دختر اسمان و زمین 😐😐😐😐

یعنی حالم ازش بهم میخوره چلمنگ رو 

گفتمش دوستت دارم گفت محبت دارید ای به گورِ پدر آنکه ادب یادش داد:)  
2803

اسمش رو به طور مستعار مینویسم حامد

حامد خیلی غد و مغرور بود و ۵ سال از من بزرگتر بود 

من همیشه دوست داشتم شوهرم از این غیرتیا باشه و مرد باشه نه بچه سوسول 

واقعا حامد اونطور بود

خلاصه سن بلوغ من تو عشق به حامد گذشت و دلخوش بودم به نسافرتای سالی یه بار تازه اگه میرفتیم و اگه اون موقع حامد خونه بود آخه یادمه یه سال اون سال آخر بود موقعی که رفتیم یه ریز تو اتاق بود و داشت میخوند واسه کنکور فقط واسه غذا و دستشویی بیرون میومد 

راستی یادم رفت بگم پسر پاکی هم بود و فک نکنم اهل دوست دختر و ... بود (با توجه به کارا و رفتاراش متوجه شدم بخوام توضیح بدم طول میکشه)

حساب بکشین کل سال به امید اون یکی دو روز مهمونی خونشون بودم و وون همش تو اتاق

دلم چیا که نکشید

یا مثلا یه سال که رفتیم اون رفته بود یه شهر دیگه واسه کار

اون موقع خونشون شده بود مثل یه زندان واسم

همیشه هرچیزی که خواستم رو به سختی بدست آوردم.
دکمه بروز رسانیم داغ کرد خببببب ادامش

عزیزم گفتم که دارم الان مینویسم

شما برو یه تابی بخور تموم شد لایک میکنم همه رو

همیشه هرچیزی که خواستم رو به سختی بدست آوردم.
2804

و یکی دیگه از دلخوشیام تماس های گاه به گاه به خونشون بود که با خواهرش یعنی دخترداییم حرف میزدم و وسطاش بگفتم چه خبر از بچه ها و اون بگفت مثلا حمید اونجاست حامد فلان جاست و...

خلاصه گذشت تا من رسیدم به پیش دانشگاهی و اون موقع ها حامد فک کنم دانشجو بود

آقا از قضا پسردایی بزرگم یا دختر از اقواممون تو شهر ما پسندید و قند تو دل من اب شد

اینطوری رفت و آمدشون بیشتر میشد و من بیشتر میدیدمش

همیشه هرچیزی که خواستم رو به سختی بدست آوردم.

تو این مدت که رفت و آمدا بیشتر شد 

ناگفته نماند تا قبل اون اونا هیچوقت نیومده بودن خونه و استان و شهر ما

چون خانواده پرجمعیتی بودن ؛ داییم مرخصی نداشت و زنداییمم بسیار بدسفر بود

اصلا ما تعجب کردیم که اومدن عروس راه دور گرفتن

همیشه هرچیزی که خواستم رو به سختی بدست آوردم.
2805

تو این مدت که رفت و آمدا بیشتر شد منم بیشتر با حامد حرف میزدم و بیشتر از کنارش بودن لذت میبردم

ولی هیچوقت عشقمو نشونش ندادم چون خیلی مغرور بودم 

ولی مثل کارد و پنیر بودیم همیشه

مدام یا حرف برخلاف من میزد یا اذیتم میکرد

هنوزم که هنوزه آخرین بار پارسال عید دیدمش بازم دست از لین کارش برنداشت البته زمانی که شوهرم نبود 

ولی حتی اذیتاشم دوست داشتم

همه میدونستن که ما با هم لجیم و خنده شون میگرفت

همیشه هرچیزی که خواستم رو به سختی بدست آوردم.

از اینا گذشته غیرت بازیاشم برامون داشت مثلا یادمه یه بار با دخترا خواستیم بریم بیرون وایساد جلو در تا موهارو کامل نکردیم زیر شال و رژا رو کمرنگ نکردیم نذاشت بریم 

برگشتنم اومد وایساده بود سر جاده که ما دیر میرسیدیم تنها تا خونه نریم و ما نمیدونستیم واسه همین موهامون بیرون مونده بود که دیدمون و کلی غر بهمون زد با اخم و تخم ( من و خواهرکوچکترم بودیم و دوتا از خواهرا مجرد اون ) بخصوص به من

همیشه هرچیزی که خواستم رو به سختی بدست آوردم.
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز