سلام.
لطفا قبل از هر نظری متن من رو به صورت کامل بخونید.
من و همسرم آشنا هستیم. اما نه خیلی دور که هیچی از هم ندونیم ، نه خیلی نزدیک که همه چیو بدونیم.
از عروسی هایی که نمی رفتیم به خاطر رقص و آهنگ تا پاتختی و تولد و... خوب می دونستن که ما خیلی مذهبی هستیم. اتفاقا تو ظاهر خیلی ها از ما پوشیده ترن و فقط دماغشون پیداست و تسبیح به دستن، اما اندازه ی خانواده ی من هیچ وقت رعایت نمی کنن.
خانواده ی همسرم عروسی های با آهنگ میرفتن. ما گفتیم بعد ازدواج نمیریم که خب همینم شد. فقط آخر مجلس می رفتیم مثل قبل.
چیزی که خانواده ی همسرم تو چند سالی که خواستگار من بودن به ما نشون دادن این بود یه پدر و مادر اهل مسجد و نماز اول وقت.
یا وجود اختلاف مالی زیاد تنها چیزی که برام مهم بود ایمان همسرم و خانواده ای بود که توش بزرگ شده بود.
ما عقد کردیم و کم کم رفتار ها تغییر کرد. مادرش مدام از زن های دیگه تعریف میکرد. موقع انتخاب لباس عروس عکس آنچنانی زن ها رو به شوهرم نشون میداد. متوجه روابط غیر کاری همسرم با همکاراش شدم. اما بازم گفتم همین که نماز خونه کافیه این چیزا کم کم درست میشه.
همسرم به شدت اهل آهنگ بود. بعد عقد فهمیدیم ماهواره دارن و فیلم های آن چنانی رو هم با حضور مادرش می بینن.
ماهواره داشتن موردی بود که من بابتش خواستگار رد میکردم و خانواده ی همسرم اینو می دونستن.
ما رفتیم سر خونه و زندگی خودمون و من بارها و بارها متوجه شدم حتی نمازشو نمی خونه.
خونه ی پدرم همیشه بابام برای نماز ساعت میذاشت اما وقتی دیدم همسرم اهمیت نمیده خودم ساعت میذاشتم.
به دفعات بابت این که بیدارش میکردم دعوامون میشد.
تا حالا قبول نمیکرد که نماز نمی خونه، چند روز پیش خیلی تابلو شد که دروغ گفته و نخونده. اما بازم علنی قبول نکرد.
حالا بهم بگید چیکار کنم؟ به خانوادش بگم یا نه؟
من اگه قرار بود با آدم بی نماز ازدواج کنم که مورد خیلی بهتر، فراوون بود.
من از مادیات گذشتم که مورد بهتری رو به دست بیارم.
اما بهمون دروغ گفتن.
لطفا راهنمایی کنید.
هرکسی هم که می خواد بگه مهم نیست نماز نمی خونه، لطفا نیاد چون برای من مهمه و ماجرا اینجاست که دروغ گفتن و خودشونو چیزی که نبودن جا زدن.