2777
2789
عنوان

فرشته اسمانی

| مشاهده متن کامل بحث + 306986 بازدید | 9960 پست

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



یکی‌ نیست به این خدا بگه باشه فهمیدیم تو هم هستی‌ حالا باید دیگه چیکار کنیم؟

شایدم می‌خوای بگی‌ که اصلا نیستی‌...

شایدم می‌خواد بگه بود و نبودش فرقی‌ نمی‌کنه


به هر حال خیلی‌ با مزه‌ای شیییییرین !!!
چون سر آمد دولت شب‌های وصل - بگذرد ایام هجران نیز هم
ممنون از لطف همه دوستان، درد دل با شما آرومم کرد چون هنوز نه خانواده و فامیل از بارداری من خبر داشتند نه دوستام از نتیجه آزمایش، هنوز نتونستم به کسی‌ بگم. قلبم تحمل گفتنشو نداره. شوهرم هم بنده خدا شوکه شد باورش نشد تا خودش جواب رو رفت خوند.

راستی‌ صفا جان صحبت کردن با شما قبل از سونوگرافی و فهمیدن نتیجه تو بیمارستان دیروز خیلی‌ دلگرمم کرد، لااقل تونستم رو پام دوباره بایستم و تو این تنهایی‌ غربت خودم رو به خونه برسونم، ممنون از انرژی مثبتت.

چون سر آمد دولت شب‌های وصل - بگذرد ایام هجران نیز هم
عزیز دلممممممممم .من الان هر چی بگم به اندازه دردی که تو میکشی نیست
ولی ......................دعا میکنم خدا ............ خدا ...... خودش آرومت کنم
نمیدونم حکمته یا قسمت ..... نمیدونم عذابه یا امتحان
ولی میدونم ......... تو و امسال تو جاتون تو بهشته
فرشته هایی اونجا نشستن و منتظرتونن

اگه بگم میفهممت باور نمیکنی
ولی 2 روز طول کشید تا بتونم یک جمله بنویسم برات ......................................... :*
پرستو جان ممنون از دلگرمیت

ولی‌ این به شرطی هست که من مثلا از خودم نسبت به خدمت کردن به بهار راضی‌ باشم که نیستم شرایطی داشت که من اصلا عقلم نمی‌رسید باید چطور باش برخورد کنم.

و دیگر اینکه با دست خودم بچه خودم رو که الان سالم هست و شاید هم تا سی‌ چهل سال هم سالم و نرمال باشد رو از زندگی‌ ساقط می‌کنم چون از آینده ش میترسم.

شاید من لیاقت مادری رو ندارم پس چطور از شرمندگیشون در بیام چه برسه بهشت.
چون سر آمد دولت شب‌های وصل - بگذرد ایام هجران نیز هم
نجما اینقدر این مدت از هم دور افتادیم که چه خبر داشتیم از حال خراب هم

خودمو به خاطر این کوتاهی که گذاشتم اینجا خاک بخوره نمیبخشم

بچه ها میومدند درد و دل میکردند سبک میشدند و شاید هم افاق میومد

اینجا ادامه داره تا نازلی جونی هم بیاد اونم جز اینجا جایی سر نمیزد
روحیه بهترشو دیده بودم
سلام غزاله جان، از کجا اینجا رو پیدا کردی؟ خوب زرنگیها ، الان داشتم بهت فکر می‌کردم که چطوری پیدات کنم، مسنحرت هم که یا تو نیستی‌ یا من. کارت دارم بهم خبر بده کجای
چون سر آمد دولت شب‌های وصل - بگذرد ایام هجران نیز هم
سلام دوستان...من الان این جا رو باز کردم و از شنیدن خبر فوت پدر آفاق واقعا ناراحت شدم...امیدوارم خدا به رفتگانش صبر بده...آزاده جون گفتی آفاق قطع دسترسی شده...

بهار جان خیلی ناراحت کننده است که دوباره این مشکل براتون پیش اومده..امیدوارم خدا براتون خیر پیش بیاره...
من خدا را در قمقمه آب یافته ام ، در عطر پیچ امین الدوله ، در خلوص برخی کتاب ها و حتی نزد بی دینان . اما تقریباً هیچ گاه وی را نزد آنانی که کارشان سخن گفتن از اوست ، نیافته ام.






اینقدر دلم شکسته اینقدر برای یک کسی غم دارم
بچه ها دعا کنید برای یک کسی که زندگیش تو تلاطمه بچه کو چیک داره
دعا کنید بتونه کنار بیاد با این برهه بدی که دچارش شده
خدایا خودت هوای همه رو داشته باش…… نذار بنده هات دل شکسته بشن……
بهار از اونروز یک لحظه از ذهنم بیرون نمیری … ولی هیچ حرفی نمیتونم بزنم…
به سلامتی سرنوشت که نمیشه اونو از سر نوشت...
نجمای عزیزم
قلب و ذهنم پر از حرفه در عین حال خالیه

دلم گرفته
از اون بالا بالایی قادر مطلق تا اون کوچیک کوچیکه مثل یه مورچه عوضی تو بهشت زهرا
هر نفسی که میکشم
هر چی که یادم میاندازه که داره بهار میشه بدون دخترک
دلم میخواد همه چیزو بهم بزنم

دلم گرفته از فرزانه
که اون همه همدلی رو پوکوند
(نمیتونستم نگم.دلم میخواست بگم)
با اینکه بهش حق میدم که چیزی که خودش گذاشته حذف کنه

حال بدی دارم
خیلی بد...
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ اﺯ ﻫﻤﮕﻲ
ﺻﻔﺎ ﺟﻮﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﺻﻔﺎ و ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﮔﻔﺘﻲ. ﺭاﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﻡ ﮔﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ اﺯ ﻛﺴﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻛﺴﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ اﻭﻥ ﻣﻮﺭ و ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﺜﺎﻓﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻪ. ﺳﻨﮕﻴﻨﺘﺮﻳﻦ ﺑﺨﺸﺶ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻮﭼﻚ ﻛﻮﭼﻚ هﺎ. ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﻴﺎﻝباﻓی. و. ﺭﻭﻳﺎاﻫﺎﻱ. ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﻴﺠﻮﻧﺪ. ﻭﻟﻲ. ﺭاﺳﺘﺶ. اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺭاﺿﻲ ﺷﺪﻡ. ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﺳﻮﻧﮕﺮاﻓﻲ. ﺣﺘﻲ. ﺳﺘﻮﻥ ﻓﻘﺮاﺕ و ﻟﺮﺯﺵ ﻗﻠﺐ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺭﻭ. ﺩﻳﺪﻡ و. ﻓﻮﺭﻱ ﺑﻌﺪﺵ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻮﺭﺗﺎﮊ ﺑﺸﻪ. ﻧﮕﺮاﻥ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﻜﻨﻪ. اﻳﻨﺠﺎ ﺑﻨﺪاﺯﻥ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺳﻂﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﻪ. ﻣﻦ. اﻻﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻳﻮاﺷﻜﻲ اﺯ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﻭﻟﻲ اﻳﻦ ﻳﻜﻲ ﺭﻭ. ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﻴﻬﻮﺷﻢ و ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﻢ. ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﺗﺶ.
چون سر آمد دولت شب‌های وصل - بگذرد ایام هجران نیز هم
نجمای نازنین
امشب فهمیدم که بهار زیبای تو هم بیماری سام پسرک بی همتای منو داشته ، مهم نیست که یک مادر فرزندشو به چه دلیل از دست میده ، در چه سنی از دست میده ... این درد هجران هست که اونقدر همه رو شبیه به هم می کنه ... من رو با تو و با عسل و با نازلی و با ماندانا و با همه مادران همدرد عضو شده این سایت وعضو نشده ... روزی که من برای بیرون زدگی ناف سامی رو بردم پیش پزشکش و ازش خواستم پای سامی رو معاینه کنه چون خوب تکونش نمیداد و اون منو فرستاد پیش پزشک مغز و اعصاب و بعدش نوار عصب و تشخیص پزشک و دنیا که آوار شد روی سر من ... یادم نیست تا آمدن سر کوچه برای بردن پتوی سامی از داخل ماشین چند بار زمین خوردم و چند نفر دست منو گرفتن و منو بلند کردن و... یادم نیست بهم چی می کفتن ... فقط یادمه هیچ صدایی نمی شنیدم ... هیچی نمی دیدم ... سنگین شده بودم انگاری دنیا روی شانه های من بود ... فقط یادمه وقتی خواستم با مامانم از در مطب بیام بیرون بهش گفتم نه تو بایست سرد شده من برم پتوی سامی رو از ماشین بیارم .... وای نجما نجما نجما ... می دونی چی کشیدم و میدونی چی می گم ، میدونی ویران شدن زندگی در عرض چند دقیقه یعنی چی ... میدونی میدونی میدونی ... زمانی که سام در صبح پانزدهم دی ماه دچار ایست تنفسی شد انگار خودم یک گوشه ایستاده بودم و خود دیگرم رو نگاه می کردم که چه طور فریاد می زدم و کمک می خواستم ... که چه طور با یک دستم بینی سام رو گرفته بودم وبهش تنفس می دادم و با دست دیگرم شماره اورژانس رو می گرفتم و همزمان با دهانم که روی دهان سام بود آدرس میدادم ... خودم رو میدیدم که پنجره رو باز کرده بودم و سر اورژانس فریاد می زدم که چرا راه میری ، چرا نمی دوی ... و خودم رو میدیدم که باسرو پای برهنه توی کوچه می دویدم ... و فقط سایه ها رو می دیدم که ...روزها بر من رفت خارج از تصورم ... خارج از توانم ... خارج از ظرفیتم ... و سام آرام جان من آرام گرفت ...و روزهایی بر من میرود که زجر آور نیست ... کشنده نیست ...می کشندم و نمی میرم ... زجرم میدهند و نمی میرم ... درد می کشم و نمی میرم ...اونقدر درد بر دل دارم که گاهی فریاد زدن برام مقدور نیست که ای کاش دهانم باز میشد به آهی حتی ... بگذار ساده بگویم نجما من از دوری سام دارم می میرم که ای کاش می مردم و راحت میشدم از این عذاب هر روزه و هر روزه و هر روزه ... ولی حاضرم تمام عمر که نه حتی به درازای هزاران عمر عذاب بکشم ولی سام راحت باشه ... از درد ... از زجر ... چه دنیای دیگری باشه و چه نباشه الان سام بسیار راحت تر از قبل است و تنها این منم که درد می کشم ... بگذار بکشم ... بگذار از دلتنگی بمیرم ... من مهم نیستم ... سام مهم هست ... و طبیعت دوباره داره اون رو به خودش باز می گردونه به شیوه خودش ... برای طبیعت و شیوه مرگ وزایشش خیلی ارزش قایلم...زمین مهربان هست نجما ... زمین مادر ماست ... خاک زهدان مادر ماست ...همانی که از اون هستیم و به سوی اون باز می گردیم ... دیر یا زود ... و مورچه ها جزیی از اون هستند نازنینم ...مثل من و تو ...
پرواز با تو باید ...
گر پر شکسته در باد ...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز