2777
2789

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

مرسی ایدنام جون که جوبم رو دادی بدبختی همه اسمشون رو میگن یعنی اسم مادر شوهرم رو میگن شیطونه میگه به دخترم یاد بدم بهش بگه ننه زنیکه هزار بار بهش گفتم نگو ما ناراحت میشیم هالیش نمیشه از قصد وقتی همسری میره شروع میکنه به تکرار اسم من و همسری
     همه زندگیم دخترم ❤❤❤وقتی بارون بباره  دیگه نمیخواهم با چتر زیر بارون راه برم غم عالم میاد توی قلبمممم دیگه بعد بارون زیبا نیست کی میتونه زیبایی بارون ببینه؟؟؟ همه رنگ هاااا شسته شده ......
منم حالم از مادر شوهر وخواهر شوهرم بهم میخوره ایشالله هر چی بهم بد میکنه سر دخترش بیاد اخییییییییییییییییییییییییییییی
من ایمان دارم خدای مهربون به ما فرزندی سالم وصالح داده و همسرم عاشقونه منو دوست داره تا ابد خدایا شکرت
منم با ننه موافقم
خخخخخخ
بچه ها میدونم شما هم مثل من دل پری دارین ولی خواهشا نفرین نکنین
نفرین نتیجه عکس داره هاااااا
من یه جمله خوندم درست یادم نیست ولی اینجوری بود که آدمایی که ازشون بدمون میاد حتی ارزش اینم ندارن که یک ثانیه از عمرمونو بهشون فکر کنیم!
هر چند که من تمام ساعتای عمرمو دارم به .... فکر میکنم. فقط خودمو پیر کردم و خودم زجر میکشم همین
شما کار منو تکرار نکنییییین عزیزان
سلام دوستای گلم
من 8ساله ازدواج کردم و یه بچه هم دارم و توی این 8سال سعی کردم با مادر شوهرم و خواهرشوهرام صمیمی باشم ولی هیچوقت اونجوری که دوست دارم نشد.....همیشه به من حسادت میکنن اگر لباس یا طلای جدید بگیرم خیلی ناراحت میشن تا جایی که بین اقوامشون پر کردن من ولخرجم ولی من اصلا برخوردی نداشتم باهاشون.......یا هروقت مسافرت میریم کلی اخلاقشون باهام عوض میشه و ناراحت میشن......
ینا را گفتم تا بگم این تعطیلات رفتیم پابوس آقا امام رضا (ع)قبلش رفتیم دیدنشون خیلی سنگین برخورد کردن مادر شوهرم تلفنی به شوهرم گفته بود ما تعطیلات میخاستیم بیایم خونتون شما دارین میرین ....تازه خودمونم داریم میریم مشهد..در صورتی که اصلا به ما قبلش نگفته بودن.....حالام که برگشتیم نه زنگی زدن نه چیزی حتی به پسرشون درضمن من شهر دیگه ای هستم در طول هفته اگر من زنگ نزنم بهشون اونا اصلا زنگ نمیزنن حال مارو بپرسن.......
در ضمن از وقتی بچم به دنیا اومده تا لان که4 سالشه مادر شوهرم همش منفی حرف میزنه مثلا بچم 15روزش بود به اسم صداش میکرد بچم سرشو برنمیگردوند میگفت شاید ناشنوا باشه....10ماهش بود میگفت چرا هنوز راه نمیره......الانم بچم شکر خدا مستقله و خیلی آویزونه من نیست میگه چون شیرخشک خورده بهت محبت نداره
تا حالا برخوردی باهاش نداشتم ولی دیگه واقعا خسته شدم............
راستی هر انتقادی هم شوهرم بهشون بکنه میگن زنت یادت داده در صورتی که خدا خودش میدونه من چیزی نگفتم..............
گرنگهدار من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
مامان ایلیا جون ما کلوپ زدیم اگه دوست داری بیا اونجاhttp://www.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=20889
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
چشام و که می بندم خدا میاد تو ذهنم با یه لبخند مثل اون پرستار که دستشو گذاشته روبرو بینیش و میگه: هییییییییسسسسس بنده ی من! به من اعتماد کن.. سبحان الله یا فارج الهم و یا کاشف الغم فرج همی و یسر امری وارحم ضعفی و قله حیلتی و ارزقنی من حیث لا احتسب یارب العالمین
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز