2777
2789
ناهید جون ماهم همینجوری هستیم ولی اگه کم کم با خنده حرفاتو بزنی دیگه کم کم روت بهشون باز میشه


وای الان یاد کار پارسالم افتادم بچه ها ممادرشوشوم اومده بود خونمون با دخترکاش انگشتای پاش درد گرفته بود من خاک برسر داشتم ماسازش میدادم بعد خواهر شوهرم گفت عروسا چه کارایی بلدن بکنن منم لال فقط خندیدم هیچی روم نشد بگم خیلی من احمقم مگه نه
محمد هستم فوق لیسانس شیمی

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



من که یکسره قربون صذقش میرفتم حتی خرید که می کرد شوهرش بهش گیر میداد که چرا این همه خرید می کنه بعد به من می گفت رویابگو اینارو تو خریدی متم می گفتم اینارو من خریدم فکر کنید
محمد هستم فوق لیسانس شیمی
ای جانم رویا جونم عیب نداره .
عوضش الان دیگه وقتی بی محلی کنی کاملا میفهمم
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
وای نه من الان باید خود کشی کنم این چه کارایی بود که می کردم


ولی به قولت هنوز دیر نشده فکر کن اونا الان بگن دختره قاطیه چقدر یه روز خوبه یه روز وحشیه
محمد هستم فوق لیسانس شیمی
نه عیب نداره فرزندانم زندگیه دیگه
به آینده فکر کنید که قراره حالشون رو بگیرین
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
منم مادرشوشوم بعضی وقت ها میفرستاد منم حرص میخوردم.
بعد یه بدجنسی کردم.
هرزمان که میفرستاد واسمون تا شوشو میخواست بخوره و به من تعارف میکرد یا میگفتم دوست ندارم یا میگفتم بزار کنار بعدش میخوردم اما بعد نمیخورم و بیرون میزاشتم خراب بشه بعدش میگفتم خراب شده میریختم.
اینجوری شوشوهم کم کم دل زده شد
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
منم مادرشوشوم بعضی وقت ها میفرستاد منم حرص میخوردم.
بعد یه بدجنسی کردم.
هرزمان که میفرستاد واسمون تا شوشو میخواست بخوره و به من تعارف میکرد یا میگفتم دوست ندارم یا میگفتم بزار کنار بعدش میخوردم اما بعد نمیخورم و بیرون میزاشتم خراب بشه بعدش میگفتم خراب شده میریختم.
اینجوری شوشوهم کم کم دل زده شد
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
میدونی ناهید جون فقط باید رو ضمیر ناخودآگاه کارکنی.
همش بگو اه نه نه من میل ندارم.ترجیح میدم غذای خودمو بخورم.
اینقده بگو که کم کم اون نخوره
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز