سلام عزیزان امروز ساعت ۵و نیم با صدای پسرم بیدارشدم ک خوابش نمیبرد شب ساعت ۹ خوابیده بود پاشدم یکم بهش بیسکوعیت دادم یکم دارو دادم خوابش برد.
دیگه خواب از سرم پرید گفتم چیکار کنم پاشدم ظرف های شب ک مونده بود شستم لباس هارو تا کردم کل خونه رو گردگیری کردم صبحونه اماده کردم خودم خوردم منتظر موندم شوهرم پاشه بخوره اومدم یکم کتاب خوندم ک ساعت نزدیک ۸ میشد کم کم چشمام گرم شد خوابیدم.
ساعت ۱۱ بود ک دوباره با صدای پسرم پاشدم براش شیر عسل گرم کردم دادم داروهاشو دادم خونه رو جاروبرقی کشیدم سرویس اب کشیدم
یکم با پسرم درحد ی ربع بازی کردم ک دیدم بالا اورد لباس هاشو عوض کردم دیگه تا ظهر کاری نداشتم پلو گزاشتم شوهرم اومد ناهار خوردیم جمع کردم ظرف هاشو شستم به دوستم ی زنگی زدم بعد مدت ها به پسرم دارو دادم دوباره خوابوندمش ی دوساعتی خودمم کنارش خوابیدم از صبح ک خوابم بهم خورده بود سر درد داشتم.
پاشدیم اسفند دود کردم چای کوهی درست کردم برا پسرم. پفیلا درست کردم شام انداختم گردن شوهرم 😂ای حال میده همیشه میگم کاش ی نفر باشه شام ناهار بزاره گزاشتنش سخت نیست اینکه فکر کنی ک چی بزاری سخته اونم واسه خونه ما ک هرکی ی مدل غذا میخوره بد غذا
دوباره کتاب خوندم یکم گردو شکوندم کوسن های مبل انداختم لباسشویی ساک نی نی جمع کردم صلوات هامو شمردم
الانم منتظرم شوهرم بیاد شام بخوریم شایدم یکم بریم بیرون چندروزه همش خونه ایم حوصلم سر رفته بعدشم ظرف هارو بشورم کتاب قصه پسرم بخونم خاموشی بزنیم