2777
2789
عنوان

*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

| مشاهده متن کامل بحث + 2043683 بازدید | 88179 پست

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



لطفا اندازه های ترکیب اسپری خونگیتون رو میگین به چه صورته؟ 

چشمی ریختم، اندازه نگرفتم ولی حدودا نصف استکان سرکه بود. دوسه تا قاشق کوچک جوش شیرین. آب کمتر از سرکه. و تقریبا یه قاشق کوچک مایع دست برای خوشبویی، که بوی سرکه بره و کمی مایع ظرفشویی 

        🍀با خودت قهر نکن بانو! 🍀هرروز صبح مقابل آینه به فکر زندگی که باید میداشتی و نداری،کارهایی که باید میکردی و نکردی،و روزهایی که از عمرت گذشت و به سن و سالت افزود نباش🍀یک روز هم برای خودت باش... آزاد و رها...🍀فکر کن قرار نیست هیچ مردی برایت مردی کند🍀خودت مرد خودت باش...🍀 تو هنوز هم در اعماق وجودت،آنجا که پر از دلشوره و تشویش است، آنجا که سرشار از اندوه است،هزاران آغوش پنهان کرده ای که جان می بخشد🍀زندگی از تو جریان خواهد گرفت🍀 نگاهت هنوز هم آرامش را در هر دلی می ریزد🍀هنوز هزار هزار دل،در پیچ موهای مجعدت سرگردانند🍀با خودت قهر نکن بانو!🌸تو هنوز زیباترینی🌸                                                        💞خودت را دوست بدار💞

سلااام برنامه ی امروزم

میز کار همسرم مرتب بشه

داروها +ففول ها

اتاقم و تختم مرتب بشه

اتاقم برقی بشه

اتاق پسرم مرتب بشه

پذیرایی مرتب بشه

با پسرم درساشو کار کنم زیاااد

شام درست کنم

(  نهار و صبحونه رو یکی کردم )پسرمم ناگت داره

ظرفای شام دیشب بشورم

آشپزخونه مرتب بشه

لباس خشک ها تا زده بشه بره سر جاش

من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }

سلام دوستان قشنگم ♥️

امروز 7 رسیدم خونه کلاس داشتم 

دیشب دیدم لوبیا چیتی زیاد دارم،حدود یه کیلوش رو خیس کردم، امشب اومدم گذاشتم تو زودپز بپزه. 

من معمولا قورمه سبزی رو با لوبیا قرمز درست میکنم گهگاهی با چیتی. 

ولی میخوام یه مدت با چیتی درست کنم. 

برای امشب پیاز داغ درست کردم،یه سیب زمینی کوچیک ریز کردم داخلش  یه کم نمک و زردچوبه و فلفل سیاه زدم، قارچ هم ریختم تفت بخوره، رب هم یه کم داخلش سرخ کردم. 

وقتی لوبیا پخت یه مقدار از لوبیا ها رو میریزم داخلش، یه ده دقیقه قل زد خاموش میکنم 

با سنگک و پیاز و سبزی خوردن و نارنج عالی میشه 😋😋

بقیه رو هم فریز میکنم برای قورمه سبزی 

یه کم ظرف بود شستیم چای دم کردم 

خونه نیاز به گردگیری و جارو برقی داره باید لباس ها تا بشه ولی امشب خسته م، ان شاء الله فردا باید تمیز کنم حسابی 

چون چهارشنبه هم ان شاء الله کلاس دارم. 


خدای مهربون شکرت 

دوستان خوبم 

تنتون سلامت 

دلتون خوش 

و جیباتون پرپول 

التماس دعا ♥️♥️🌹🌹


سلام

💚تو حق نداری به چیزهای منفی فکر کنی تو از جنس خدایی و خدا سرشار ازانرژی مثبته. 

🌱دوشنبه

🔹ناشتا آب ولرم خوردم

🔹گلها آبیاری شد

🔹تعدادی کلیپ و مطلب روانشناسی و آموزشی دیدم

🔹کتابخانه رو خلوت کردم، یه سری کتاب تست و آموزشی که نیاز نیست کنار گذاشتم بدم کتابخانه

🔹بند بین سرامیکها رو با برس و تیرک شستم خیلی سفید و عالی شد، هال و آشپزخانه انجام شد. مونده راهرو کوچک.

❤️سوسن ممنونم ازت که این رو یادآوری کردی، خیلی وقت بود پشت گوش مینداختم❤️

🔹چند بار همه جا رو تی کشیدم

🔹چندتا روفرشی انداختم لباسشویی

🔹نهار پختم، تنهایی نهار خوردم

🔹حمام با اعمال نیمه شاقه+آبرسان و بافتن موها

🔹نمازها خونده شد

🔹یه کم مطالعه کردم

🔹به زور خودم رو خوابوندم🤗🤭

🌱در ادامه شام بخوریم و مطالعه کنم و اعمال قبل خواب انجام بشه

اولش خوشحال شدم که دوهفته تعطیلم ولی الان دیگه حوصله ام سر رفته از بی کاری، هوا سرد جایی هم  نمیشه رفت🚶‍♀️

         💚 شاد باشید💚

        🍀با خودت قهر نکن بانو! 🍀هرروز صبح مقابل آینه به فکر زندگی که باید میداشتی و نداری،کارهایی که باید میکردی و نکردی،و روزهایی که از عمرت گذشت و به سن و سالت افزود نباش🍀یک روز هم برای خودت باش... آزاد و رها...🍀فکر کن قرار نیست هیچ مردی برایت مردی کند🍀خودت مرد خودت باش...🍀 تو هنوز هم در اعماق وجودت،آنجا که پر از دلشوره و تشویش است، آنجا که سرشار از اندوه است،هزاران آغوش پنهان کرده ای که جان می بخشد🍀زندگی از تو جریان خواهد گرفت🍀 نگاهت هنوز هم آرامش را در هر دلی می ریزد🍀هنوز هزار هزار دل،در پیچ موهای مجعدت سرگردانند🍀با خودت قهر نکن بانو!🌸تو هنوز زیباترینی🌸                                                        💞خودت را دوست بدار💞

سلام ب همگی دوستان 

منم مدتی هست این تایپیک رو میخونم ....اینجوری بگم ک منم شاغل هستم اما چون برای یکی از اقوام درجه یکم کار میکنم برای مرخصی و ....راحت هستم.و اذیتی ندارم.

از اونجایی ک بچه آخر بودم و همیشه کارها رو بزرگتر از من انجام دادن پس کاری بار نیومدم و بعدشم درس و دانشگاه و بعد ازدواج برای کارهای منزل هفتگی نیروی خدماتی می اوردم،تا سال ۹۷ جور دیگه ی زندگی کردم فک کنم اون موقع ها ک راضی نبودم نمیدونم اسمش رو چی بزارم امتحان الهی شایدم انتقام الهی !


با اینکه یک فرد خوش خنده رو بودم و دست و دلباز اما خب میشینم فکر میکنم میبینم لجباز و متکبر از نوع حتما حرف خودمو عملی کنم حتی به غلط ! یا زورگو هم بودم و البته فوق العاده لوس و حساس جوری ک منزل دامادمون میرفتم ایشون سیگار می‌کشید و من با داشتن ۲۴ سال سن یعنی کوچیک نبودم از نظر سنی و ارشد میخوندم اما با توپ و تشر به دامادمون میگفتم نباید سیگار بکشی بوش اذیت میکنه و غر غر میکردم😔😔راجه بچه ها هم نظرات عجیبی داشتم مثلا بکشش دهنش و بچه نباید اینکارو کنه اینجوری باشه اونجوری باشه و برای آزادی دادن هم بهشون میگفتم بزار بره مثلا تنهایی فلان جا مگه چی میشه !بابا ولش کن بزار با فلان بچه همبازی بشه حساس نباش در حالی که خودم الان بچه دارم تنهایی نمیزارم تا راه پله بره!!!!خلاصه که آدم بدی بودم و اما خب اطرافیانم دوستم داشتن 🥺گدشت و تا سال ۹۸ زندگی برام خوب بود یه مسائلی هم پیش اومد مشکلات جزئی.....بگم براتون از آخرهای ۹۸ که متوجه اعتیاد شوهرم شدم !!!!!!!! با داشتن یه بچه کوچیک منی که تا دیروز تقی به توقی میشد واسه همه نسخه طلاق میپیچیدم گرفتار شدم یکباره توی طوفان،،،،آنقدر کمال گرا و خود خواه بودم حاضر بودم اسلحه بزارم سر شوهرم نه اینکه بکشمش فقط اعتیاد رو ترک کنه تا من پیش خانواده و اقوام و دوست و آشنا سرافکنده نشم ،البته از اعتیاد هم فقط اسمش رو میدونستم فک میکردم مثلا یکی بگه دیگه نمیکنم یعنی ترک میکنه😔خلاصه افتادم به روز بعد انقد خود خوری میکردم حساس شده بودم که دیگه زندگی واسم زهر شده بود هر روز بحث و درگیری و تنش و تهدید و مشاجره بی خوابی های شبانه گریه های مخفیانه خودمو باختم هر بار که شوهرم میگفت ترک کرده و من تست میگرفتم یا به طریقی می‌فهمیدم مصرف میکنه دعواها بالاتر می‌گرفت تهدید تشویق التماس گریه زاری هر راهی رو امتحان میکردم الی اینکه بپذیرم اشتباه کردم و به خانواده ام پناه ببرم ،دو سال تمام پشت درهای بسته جنگیدم و البته که در این دوسال فرد تند خو و عصبی و گوشه گیر تر شده بودم ،توی این دوسال من داشتم انگار با خدا می‌جنگیدم خدا میگفت زانو بزن اعتراف کن بپذیر شکست خوردی من میگفتم نه من فلانی ام ،بقیه بدونن چی میشه و می‌جنگیدم جسمم شروع کرد به تحلیل رفتم رماتیسم عصبی گرفتم آدم سالم در عرض یک هفته به فلج شدن رسیدم....و رماتیسم چشمم رو هم درگیر کرده بود و داشتم کور میشدم اما همچنان که از این مطب به اون مطب بودم فقط می‌جنگیدم یا شوهرم که باید ترک کنی تا من پیش همه سرافراز باشم،آخه یکی نبود بگه سرافرازی تو چه ربطی به شوهرت داشت اگر اون داشت کار بد و شرمانه ای انجام می‌داد خانواده ام انقد درک داشتن که بدونن اون یه آدم بالغ هست و اشتباهش پای خودش هست،مختصر میکنم دوسال بیماری و گوشه گیری و بعد دیگه تبدیل شدم به آدم کم حرف ،یواش یواش افسرده از تخت بیرون نمی اومدم تنها کورسوی امیدم فقط بچه ام بود که به من نیاز داشت برای غدا دادن ب اون بیدار میشدم ،و یا دستشویی و .....خانواده م در جریان همه چی بودن الی اعتیاد شوهرم،کنارم بودن حمایتم میکردن دارو مصرف میکردم اکثرا خونه پدر و مادرم بودم یا خواهرام از من پرستاری میکردن هیچ کار مفیدی انجام نمی‌دادم الی کار شخصی مثل مسواک زدن و حمام و غذا خوردن....با خودم جنگ داشتم آتیش درونم داشت منو میسوزوند محبت خانواده درو منو دوا نمیکرد ،،،،

هنوز نمیدونستم فقط باید پذیرش کنم که بعضی از مسائل با زور من یا با پول حل نمیشه،،،اینبار رفته رفته مشکل تنفسی داشتم موقع خواب که البته با قرص روانپزشک میخوابیدم دهنم خشک میشد گلوم خشک میشد بلاخره این دکتر اون دکتر .....رفتم برای عمل زیبایی و اینجا اوج ضربه بود که دیگه واقعا نشستم ،دکتر بی وجدان فک کنم منو داده بود زیر دستهاش آموزشی جراحی کنن مثلا خیر سرم رفته بودم یک دکتر استاد پیدا کرده بودم اونم زیر دستش داشت به متخصصی که فوق میگرفته آموزش می‌داده!!!تنفسی که صد برابر مشکلم بدتر شد زیبایی هم که بگم زشتی تازه به من سلام داد،بینی زشت و کوتاه و نافرم شد نتیحه کار،دیگه واقعا رفتم توی اتاق ایینه ها زو شکستم موهامو قیچی کردم یکسال هم اینجوری گذشت همچنان خانواده دلسوز حامی از نظر مالی هم با اینکه سر کار نمی‌رفتم حقوق میگرفتم و خیلی حمایت‌های دیگه .....بعد که قضیه اعتیاد شوهرم سه سال گذ شت و منم در سیل و طوفان گرفتار بودم بلند میشدم ی سیلی دیگه میخوردم ،به نظرم بازم لطف خدا بود بعد اینکه شوهرمو به دور از چشم همه به بهانه سفر کاری دوبار کمپ فرستادم و نتیجه نگرفتم بلاخره به یکی از خواهرام گفتم چه بلایی سرم اومده ،بنده خدا نمی‌دونست چی بگه باورش نمیشد ،خلاصه که دیگه پیش اون خواهرم هم رومون باز شد و جر و بحث و کشمکش ها ادامه داشت،نمیخاستم طلاق بگیرم یعنی چون بچه داشتم نمیخاستم بچه ام با مرد دیگه ی بزرگ بشه یا توی جمع که همه پیش پدری عزیز دردونه هستن دخترم تنها باشه،خودمم زندگی و شوهرمو دوست داشتم اما از زندگیم دیگه فقط اسمش مونده بود کاری نبود حریمی نبود خط قرمزی نبود که من تعین نکنم و شوهرمو هم همه رو زیر پا میذاشت انگار اونم با من لج کرده بود بلاخره تنها کار مفیدم این بود که حق طلاق و حق حضانت و خونه رو به اسم خودم گرفتم،،،دیگه خیلی جاها دعوا میکردیم و اکثرا خانواده ام به من حرف میزدن و شماتت میکردن آخر سر یه بار که همه جمع بودن بت بزرگ رو شکستم پیش بچه کوچیک تا ریش سفید گفتم این آدم اعتیاد به هروئین داره ،،،،گفتم و گفتم و گفتم وگریه گریه ......

اولش خیلی احساسی و هیجانی برخورد کردن بهش حرف زدن و از خونه انداختنش بیرون و شاخ و شونه کشیدن و به من میگفتن چرا پنهان کاری کردی چرا ظلم کردی به خودت ....و خلاصه که بعد ی مدت با وساطت برادر و پدرش بلاخره اینبار خانواده گفتن با نظارت مت بره کمپ اون رفت کمپ ۴ ماه تمام،من حتی یکبار دیدنش نرفتم گاهی به ندرت تلفنی صحبت کردم‌.

به اصرار خانواده ام درمان خودمو شروع کردم شش ماه کامل رفتم پیش تراپیست حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم،من فقط افسوس میخوردم که چرا با خودم اینکارو کردم در مقابل اینکه یکی نمیخاست اعتیادش رو کنار بزاره داشتم خودمو به بدترین شکل ممکن با زجر فراوان میکشتم،این همه زمان مفید ار دست دادم و به جاش به خودم غم و غصه و تشنج جایگزین کردم بچه ام هم که وسط این جنگ و جدال خیلی آسیب پذیر شده بود از نطر لباس و غذا کمبود نداشت ولی غافل شده بودم از روح و روانش ،،بچه ام رفت پیش دبستانی منم کم کم ازمایش های رماتیسمم نشون میداد که داره درجه اش میاد پایین و هر دوماه داروها کمتر وکمتر میشد کسایی که رماتیسم داشتن میدونن شاید نیاز باشه در روز ۱۲ عدد قرص بخوری و هر کدوم ی عوارضئ داره،مثل چاقی پوکی استخوان و بلاخره که دنگ و فنگ زیاد داره اما خب رماتیسم رو شکست دادم و دیگه الان داروی رماتیسم نمی‌خورم هر بحث رو بخام باز کنم خیلی طولانی میشه اکثرا مختصر نوشتم ،بگذریم شوهرم از کمپ اومد و رفتیم مسافرت و ....یواش یواش دیگه نیاز نبود خونه ای کسی باشم تا از من و بچه ام پرستاری کنه،خودم دخترمو می‌بردم و می اوردم اینجوری از خونه می اومدم بیرون ،برای دخترم غذاهای سبک خودم درست میکردم مثلا سوسیس تخم مرغ خودم ذوق میکردم ببینید اینا پز دادن نیست ها اینا سرنوشت واقعی منه یعنی میخام بگم یه آدم عادی بودن برگشت به روال زندگی برای من چقدر سخت بود و چند سال طول کشید ....

بعد چند ماه دوباره متوجه شدم شوهرم گهگاهی بازم مواد میکشه اما دیگه تحت درمان بودم،دعوا و مشاجره هام از ۱۰۰ به ۲۰ رسیده بود،دیگه حواسم به خودم بود به بچه ام، رماتیسم رفت ،چشمام بهتر شد یواش یواش روحیه ام بهتر شد ،رفتم سر کار دوباره ساعت کاری فقط بین ۹ تا ۱ میرفتم.

هنوز از کارگر برای خونه و غذای بیرون زیاد استفاده می‌کردم، گذشت و بچه ام رفت اول ابتدایی بلند شدم به خودم اومدم رفتم از دکتر بی انصاف شکایت کردم الان ۱۰ ماه هست شکایت کردم و هنوز در دادگاهی و البته که برنده دادگاه منم چون واقعا در حق من جنایت کرده ،من با عمل بد اون کلا خانه نشین شدم و خیلی مشکلاتم اضافه تر شد.

نوشتم نوشتم نوشتم تا برسم به اینجا که بگم منم با خوندن این تایپیک و تایپیک مدیریت هزینه ها موفقیت هایی داشتم بعد چندین سال و برای اولین بار خودم امسال هویج خرد کردم، فلفل دلمه خرد کردم شِلغم خرد کردم،ترشی گرفتم ،حبوبات رو نیم پز کردم،غذا پختن رو شروع کردم و تونستم غذای بیرون به حداقل ترینش برسونم😅کارهای منزل رو تا حدودی خودم انجام میدم دستمال و گرد گیری و نظافت سرویس ها شاید بگین این مسائل عادی هست اما برای من دست آورد بزرگیه،درسته خانواده ام همیشه حمایتم کردن اما منم خودمو همیشه مدیون میدیدم و یا سعی می‌کردم هی جبران کنم وقتی کمتر به بقیه نیاز داشته باشم حس بهتری دارم،اعتماد به نفسم بهتر شده،و اخلاقم .....از اخلاقم بگم که اصلا یه آدم دیگه شدم انتقاد پذیر،با درک،خیلی صبور ،منطقی،دیگه لوس نیستم 😅از همه عذر خواستم اونا هم گفتن هیچ وقت از من ناراحت نبودن 😉و اینکه راجع پول هم مدیریت م بهتر شده،،،و راجع شوهرم هم هر کاری کردم ترک نکرده فقط گاهی تعطیلی موقت داشته و دوباره ادامه هر راهی رو امتحان کردم نتیجه نداد برای طلاق هم هیچ مشکلی ندارم و خودم میخام تا زمانی که میتونه بره سر کار و سر پا هست بمونه پیش ما،چون به جز اعتیادش بقیه ی اخلاق هاش آزار دهنده نیس و با مت و دخترم مهربان هست ،همکاری توی خونه داره،و....اینارو اینجا نوشتم تا اگر کسی الان توی دورانی هست که من گذروندم بدونه تنها نیس،روزها و ماه‌ها فقط توی تخت خوابیدم یا دراز کشیدم هیچ کار مفیدی انجام ندادم،اما گذشت اون روزها  گاهی ساده ترین درمان فقط پذیرش هست نه مقابله یا انکار ،،،،من هنوز نمیتونم همه کارهامو خودم انجام بدم اما میدونم که میرسه اون روز هم‌🌻🌼🌻


سلام به همه ی فعال ها 

من دوباره برگشتم 

روزی که گذشت ...

 ارده و شیره و پودر بادام زمینی  رو با هم‌مخلوط کردم - کف سینی نایلون انداختم -روش پودر نارگیل ریختم -و بعد محتویات ظرف رو ریختم -دوباره پودر نارگیل و بعد صافش کردم و گذاشتن تو یخچال -بعد از چندساعت برش زدم که با چای میل بشه

کلی ظرف شستم 

دو دور لباس شسته و پهن شد

کتلت و نخود آب درست کردم 

از کتابی که بهم معرفی شده کلی نکته برداری کردم 

دوتا پادکست گوش دادم 

دو سه صفحه از کتابی که خوانش گروهی داره  مطالعه شد

 

دياناهستم هر چه تبر زدی مرا زخم نشد !! جوانه شد  هرکجای ایرانی مراقب خودت باش .....
بعد چند ماه دوباره متوجه شدم شوهرم گهگاهی بازم مواد میکشه اما دیگه تحت درمان بودم،دعوا و مشاجره هام ...

واسه تغییری که کردی 

        

دياناهستم هر چه تبر زدی مرا زخم نشد !! جوانه شد  هرکجای ایرانی مراقب خودت باش .....
واسه تغییری که کردی          

مممنونم,از شما و از  همه کسایی که اینجا نوشته دارن،ما پشت این گوشی ها دست همو میگیریم راهنمایی میکنیم دلداری میدیدم همدردی میکنیم و خیلی ها مثل من انگیزه میگیرن ، منم امسال چند باری کیک پختم😁😁کتاب هم گهگاهی میخونم و البته از موسیقی هم کمک میگیرم تا میبینم نمیتونم از جام بلند بشم سریع یه آهنگ میزارم و میرم سراغ کارهام ظرف میشورم،لباس پهن میکنم و با خودم میگم خدا شکرت ،شکرت که خودم سالمم و کار انجام میدم حس بهتری دارم ،خانواده من مخصوصا خواهرها خیلی حمایتم کردن منم مثلا جایی جمع می‌شدیم شیرنی یا کیک میگرفتم یا چون ماشین دارم و رانندگی بلدم خیلی جاها مت میبرمشون مثلا عیادت از بیماری ،جشن بریم تالاری آرایشگاه خرید اما خب اینا به چشم نمیان مثلا خونه مامان ک من ساکتر و بی تحرک بودم اکثرا توی جمع میگفتن آها تنبل خانم اومد،یا سلطان خواب و سر به سرم میزاشتن اما واقعا خیلی سخت بود اون دوران.

راستی من از گل و گیاه هم کمک گرفتم از اونجایی ک هنری در پرورش نداشتم همه رو آماده و با گلدان شیو و خاص گرفتم که خوب بهشون آب میدادم یا مثلا برگهای زردشون رو جدا کنم و به حرف یکی از دوستان مجازی که می‌گفت با گل ها حرف  میزنم واینا هم تاثیر داشت .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

ناشناس

verdigris | 16 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز