سلام دوستان، زندگیتون پر از حال خوب
دیروز:
صبح فایزه جون اومد پیشمون، برای پسرا کیک پخته بود،خیلی عالی بود و من نتونستم مقاومت کنم واز مقداری که در نظر داشتم بیشتر خوردم،🙈
بعد نهار با پسرا خوابیدیم
عصر بیدار شدم
خونه رو مرتب کردم
تو یخچال جگر قرمز و سفید داشتیم، آوردم تیکه کردم و سفیدها رو گذاشتم بپزه برای شام و قرمزها رفتن فریزر.
همسرم تماس گرفت گفت دعوت شدیم به صرف بازی، رفتیم و مهمونی تا آخر شب طول کشید.
اونجا هم همسرم کیک هویج و گردو خریده بود و من باز دوباره خوردم(فک کنم اگه تصمیم نداشتم روی خوردنی هام نظارت داشته باشم کمتر شکر وارد بدنم میشد😁🙈.).
امروز صبح همسرم و علی جون رفتن مدرسه و سرکار
برای طبقه بالا داره مستاجر میاد امیدوارم در قالبی که ما میپسندیدم بگنجه و همسایه خوبی باشه.
صبحانه خوردیم با مهدی جون
پای لپتاپ نشستم
یه دور لباس شسته و پهن شد
مهدی دل کوچولویش شربت میخواست
براش شربت آبلیمو درست کردم،زیاد خورد
و خب هریه ربع دارم میبرمش سرویس😁😁
با مهدی یکم تاب بازی کردیم، روزایی که داداشش نیست خیلی حوصله ش سر میره(حالا داداشم باشه یه دقیقه بازی میکنم یه دقیقه دعوا، ولی بازم علی نباشه خیلی بی حوصله س)
نهار خوردیم
لاکمو دیشب پاک کرده بودم دوباره یه رنگ دیگه زدم
مهدی هم علاقمند شده و در خواست لاک داشت، که خودش یادش رفت منم پیگیر نشدم😅.
در ادامه:
یکم با مهدی کارتن ببینم
مهدی رو ببرم بخوابونم
بشینم پای پروژه م انشالله
میوه بخورم
برای شام سیب زمینی سرخ کنم و خوراک جگر سفید رو کامل کنم
لباسشویی پر بشه روشن کنم
شب برای نهار فردا قورمه سبزی بزارم تا فردا ریز ریز جا بیفته