امروز:
صبح زود بیدار شدم، علی جون و باباش حاضر شدن، وسایل علی رو اماده کردم رفت مدرسه.
دو ساعتی پای لپتاپ نشستم و تقریبا ده تا اپیزود از اموزشم رو دیدم.
مهدی جون بیدار شد، براش صبحانه اوردم
شروع کردم تمیزکردن خونه، گردگیری و جارو کامل خونه انجام شد.
لباس خشکها تا شدن رفتن کمد
و بعد رفتم سراغ یه قورباغه
تمام کمد پسرا و لباسهایی که تو چمدون بودن رو بررسی کردم و جمع بندی و دسته بندی شدن، یسری خروجی داشت
یسری ذخیره بودن😁😎.
تحلیل و نیازسنجی انجام شد برای فصل سرد بعدی و همچنین عید و فصل گرم بعدی
یه لیست بلند بالا برای خرید تهیه شد🙄، خدا بخیر بگذرونه😁.
انشالله کم کم بخرمشون.
نهار اوردم با مهدی جون خوردیم
بعدشم خوابیدیم دو ساعتی(خوابم این روزها کم شده بود و بدنم واقعا نیاز داشت، اخراش هنوزم دلم میخواست بخوابم ولی مورچه کوچولو نذاشت).
با پسر کوچولو میوه خوردیم
بعدش رفتم سراغ کمد خودم و همسرم
اونجا هم دسته بندی انجام شد، خروجی نداشتیم
نیازسنجی انجام شد و یه لیست بلند دیگه ازونجا دراومد😁.
دو تا پارچه چادر مشکی دارم، باید بدم برام بدوزن
برای خودم اکثر نیازمندی های لیستم دوختنی بودن، در واقع کمد لباسهام رو تحلیل کردم و چند ست تابستونی و چند تا زمستونی تو ذهنم شکل دادم و بر اساس موجودی که داشتم، یسری ایتم ها کم بود. باید برم پارچه بخرم براشون.
بعدش تعداد زیادی لباس باید اتو میشدن که انجام شد.
این وسط چون علی جون محل کار باباش بود تا شب، مهدی هی حوصله ش سر میرفت و نیازش به رسیدگی بیشتر شده بود.
نیم ساعتی هم وقت شد پای لپتاپ بشیتم
همسرم تماس گرفت گفت با خواهرش کار داره و شب میریم اونجا
یه دوش گرفتم و حاضر شدم، همسرم اومد رفتیم خونه خواخرش و تا پاسی از شب اونجا موندیم.
و الانم بالخره خاموشی زدیم و پایان امروز رو رسما اعلام کردیم
فردا باید برم اداره، امیدوارم خوب پیش بره
فایزه میاد پیش پسرا بمونه