خب سلام عزیزانم
گزارش روز شنبه 4/24:
♕ساعت ۶:۳٠ بیدار شدم از خواب و صبحانه همسرمو آماده کردم و خوردن
♕آنا خانم هم در همین حین بیدار شدن و منم مجبور شدم کنارش بخوابم تا دوباره خواب بره، ک تا ساعت ۹طول کشید
♕پاشدم صبحانمو خوردم، نی نی سایت گردی هم همزمان کردم.
♕آبچک رو جمع کردم، ظرفها رو شستم. زباله هارو هم بردم بیرون و سطل رو هم شستم
♕سینک و نهار خوری و گاز و کابینتها دستمال کشی شد
♕ آشپزخونه مرتب و تمیز شد و اومدم بیرون سراغ هال
♕یکم پذیرایی نامرتب بود ک مرتب شد
♕ساعت دیواری، آینه و میز کنسول، میز های پذیرایی، تی وی و میزش گردگیری شدن
♕دختر عزیزم بیدار شد، صبحانشو دادم و نوش جان کرد، یکم باهم کارتون دیدیم و منم رفتم ادامه روزمرگیم
♕اتاق آنا برای اولین بار در طول تاریخ مرتب بود😂 پس رفتم سراغ اتاق خودمون و اتاق مهمان و مرتبشون کردم، گردگیری هم انجام شد و پروندشون بسته شد
♕لباسهای بند رخت رو جمع کردم، تا کردم و گذاشتم سرجاشون. لباسشویی جان هم یدور لباس شست و پهن شدن
♕خب نوبت درست کردن نهار رسید، ک مامان بزرگم زنگ زدن ک نهار بریم خونشون. اینم از نهار
♕هال و آشپزخونه و هرسه تا اتاق جارو وطی کشی شدن
♕رفتیم خونه مامان بزرگم و نهار خوردیم، یکم کمک دادم و بعد از پذیرایی برگشتیم
♕عصر هم فقط استراحت کردم، و واقعا نیاز داشتم بهش
♕ساعت حدودا7 بود ک همسر جان زنگ زدن و گفتن پدرشون و مادرشون و خواهرشون، برای شام میان خونه، اونجا سجده شکر بجا اوردم ک خونم تمیزه😂
♕دست بکار شدم و قیمه درست کردم، میوه شستم، سالاد درست کردم،وسائل پذیرایی رو آماده کردم
♕ساعت ۹:۴۵ تموم کارام انجام شد و همزمان مهمونا هم اومدن، پذیرایی و سپس شام و با کمک مادرشوهرم ظرفها رو چیدیم ماشین
♕سینک رو دستمال کشیدم، گاز رو دستمال کشیدم، کابینتها هم دستمال کشی کردم و اومدم نشستم کنار مهمونا
♕بعد از پذیرایی مهمونا رفتن ولی خواهرشوهرم و پسرش شبو موندن
♕دیشب هم اصلا اصلا خواب راحتی نداشتم، کمردرد فوق العاده شدید ک چند بار شوهرمو بیدار کردم برام دارو بیاره، الانم تکون نتونستم بخورم ولی خب باید پاشم😩