2777
2789
عنوان

*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

| مشاهده متن کامل بحث + 2043640 بازدید | 88179 پست
سهههلااااممم بر دوستااای جاااان 💖 مرررسی زهرای قشنگم  بازگوی این مطلب  قطعا از بزرگوا ...


سلامممم رومینای دوست داشتنی،  😍😍😍. 

تشکر من بابت اون یاداوری از ته قلبم بود🥰🥰

و بسیاااار موافقم با این رشد شخصیتی،  یه نکته ای تازه شنیدم به نظرم واقعا تحلیل جالبی بود راجب زندگی:  میگفت ادم ها پر از ایرادات ریز و درشت هستند باید مفید زندگی کنند،  یعنی هممممیشه دنبال یه ایراد یا ضعف شخصیتی تو خودشون باشن و وقت بزارن اون رو برطرف کنن،  وقتی برطرف شد برن سراغ ضعف و مسئله ی بعدی،  اصلا نباید این مسیر رو ترک کنن،  ینی اصلا قرار نیست به کمال برسیم(بحث این نیست که به سمت کمال نریم،  بحث اینه مغرور نشیم بگیم من اکی ام،  و دیگه ایرادی ندارم) ایشون میگفت کلا مسیر همینه،  از اول تا اخر باید رشد کنی و ایراداتو برطرف کنی. 


حالا امیدوارم کنار هم این رشد شخصیتی هم محقق بشه 😍😍🥰

سلاااام  و تسلیت بابت ایام شهادت😔. 


این یکی دو روز واقعاشلوغ بود. 

دیشب یکی از دوستان همسرم روضه داشتن،  زودتر رفتیم چون همسرم قرار شد فیلمبرداری از مراسمشون رو به عهده بگیره(بله،  ایشون در این زمینه هم دستی بر اتش دارن). 

زودتر رسیدیم،  یه مهد داشتن که مهدی جون نیم ساعتی اونجا سرگرم شد بعد برگشت خورد پیش خودم.  وسط روضه یه شهید گمنام اوردن، یاد همه بچه های اینجا هم کردم. اخرش با دوستان تجدید دیدار کردیم و یکم با هم گپ زدیم و برگشتیم سمت خونه دوست همسرم مقدار زیادی شله داده بود تا همسرم به هر کسی میخواد بده ما هم دیدیم هنو داغه،  رفتیم خونه پدر همسرم که همه اونجا جمع بودن و شله رو هم با اونا خوردیم،  بعدش خواهر همسرم از شهرستان اومده بودن و دیدارها تجدید شد که دیگه یکم زیادی تجدیدش به درازا کشید و تا ساعت یک نشستن، یکم هم تو نصب سیاهی ها کمک کردن(صبح خونه پدر همسرم روضه بود و دیوارها رو سیاهپوش میکردن). 

بالاخره برگشتیم خونه و سرررریع خوابیدیم. 

امروز صبح زود بیدار شدیم مشکی ها رو پوشیدیم و رفتیم خونه پدر همسرم روضه،  پسرا با باباشون رفتن مردونه، منم لیاقت پیدا کردم یکم تو پذیرایی و چایی ریختن کمک کردم،  روضه تموم شد و جم کردن سفره و شستن ظرفها تا نردیک ظهر طول کشید،  همسرم رفت محل کارش(اونجا هم نذری داشتن رفت کمک کنه، من دیگه خسته بودم باهاش نرفتم، علی جون هم پیش پسر عمه هاش موند،  من و مهدی برگشتیم خونه و تقریبا بیهوش شدیم) 

ماشین دست من بود،  نزدیک غروب رفتم دنبال همسرم و بعدش هم رفتیم خونه پدرشون دنبال علی جون.  

میخواستیم ترجیحا داخل نریم و زود برگردیم خونه که گفتن خونه داییشون روضه هست،  و ازونجایی که زن دایی همسرم یه مدت مریض احوال بودن،  تصمیم گرفتم منم همراهشون برم و عیادتی هم شده باشه. 

همسرم و علی خونه پدرشون موندن و من و مهدی با بقیه خانمها رفتیم (مرلسم زنونه بود کلا). 

دو ساعتی طول کشید و خداروشکر زن دایی هم حالشون خیلی بهتر بود،  

و بالخره برگشتیم خونه. 


سریع خونه رو مرتب کردم یه جارو. دستی کشیدم،  لباس خشکها رو جم کردم

دو دور ماشین لباسشویی روشن کردم و. پهن کردم

ظرفها رو شستم

پسرا رو بردم حمام

لباس دستی شستم و. خودمم دوش گرفتم

شام گرم کردم و صرف شد

و بالخره وقت استراحت شد، پسرا اخرهای باطریشونه،  یکم دیگه شیطنت کنن دیگه بیهوش میشن،  بعدش انشالله میخوابیم


فردا قراره فایزه بیاد و اموزشامو پیگیری کنم 

پس فردا شب مهمان داریم باید ببینم برای شام و پذیرایی چی کم داریم بگم همسرم بخره. 

فردا شب هم یه قرار سینما با دوستان داریم ببینیم بالخره میریم یا نه(دو بار قرار گذاشتیم طی ده روز اخیر و کنسل شد🥲😁). 



یه عالمه خیاطی هم دارم باید یکم زمانهای هدر رفته مو کم کنم و منسجم تر کارهامو پیش ببرم. 



مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



شبتون بخیر

امروز رو تسلیت میگم به همه😪

امروز با اینکه سرکار نرفتم اما چن برابر کارم بیشتر بود😬

صبح بعد از صرف صبحانه

خمیر نون آماده کردم و گذاشتم عمل بیاد

با ماهور آماده شدم رفتیم روضه که خیلی خوب بود

برگشتیم 

وسایل نون پزی رو آماده کردم

خونه رو مرتب کردم

و نونا رو با کمک همسر جان پختیم اما هوا خیلی سرد بود

مامانم صبح زنگ زد که ناهار بیایین اینجا

دیگه بعد پخت نونا رفتیم اونجا

اونجا هم به مامان کمک کردم آش پخت و پخش کردیم

و برگشتم 

نونای خنک شده رو چیدم فریزر

وسایلشو جمع کردم چون عصر وقت نداشتم

عصر ختم انعام رفتم

و بعدم آماده کردن شام

شستن کلی ظرف

البته بعد از نمازها قرآن و کلی ذکر گفتم

با ماهور تکلیفا رو کار کردم

فیلم دیدیم و بعدم روتین و خواب


بله عزیزم کمربندها رو ما و همکارانمون تهیه میکنیم به دستور و صلاح دید پزشک،"ارتوزیست و پروتزیست"طبق ...

فکر نکنم اصلا این اسکن و اینایی که میگید اینجا داشته باشیم😓این پزشکایی که میگید با ارتوپد فرق میکنه کارشون؟

فکر نکنم اصلا این اسکن و اینایی که میگید اینجا داشته باشیم😓این پزشکایی که میگید با ارتوپد فرق میکنه ...

گفتم خدمتتون پزشک نیستیم ما

ارتوزیست و پروتوزیست هستیم

در وزارت بهداشت رشته ای هست به نام اعضای مصنوعی

که کارشناسان و کارشناسان ارشدش و دکتراش مهر نظام دارن

دستورات ارتوپد و سایر پزشکان رو اجرا میکنن،زبون ساده اش میشه این

گفتم خدمتتون پزشک نیستیم ما ارتوزیست و پروتوزیست هستیم در وزارت بهداشت رشته ای هست به نام اعضای مص ...

 خیلی خیلی تشکر که وقت گذاشتین و جواب دادین دوست خوب و مهربون😘😘🌹ممنون بابت توضیختون آخه اسمشون رو تو گوگل زدم برام ارتوپد اورد برا همین از شما پرسیدم😊بازم ممنون❤️

از خدا میخوام تو زندگی و کارتون هر روز موفقتر از دیروز باشید ان شاءالله🤲🤲

سلاااممم عشششقاااا  

اول یه گزارش دست و پا شکسته ارائه بدم خدمتتون بعد بخونم تون  آخه من وقتی میخونم  با تک تک سلولام و با تمام وجودم باید بخونم تون  یکم طول میکشه  اینجوری نیس که روزنامه وار فقط بخونم و رد شم  مگر اینکه  خیییلی تعداد گزارشها زیاد باشه اون روز !!  

خلاصه که خوندنم طول میکشه  و معمولا برای ارائه ی گزارش خودم وقت نمیرسه دیگه  !! 


امروز که اهل بیت تعطیل بودن  برای خودم روز خواب و استراحت تعریف کردم  !!  کلا  در راستای  بهم ریزیِ  ساعتِ بدن جان به لطف دخترگلم  !! که جغدشدم و تا دیروقت بیدارم و کار میکنم و غاذا میپزم   و از اون ورم یه هفته ده روزی هست که تبدیل به یک آدم دیر پاش !! شدم و تااااا  ۱۰  و حتی دو روز اخیر دیده شده  

 تا آخرین لحظه ی ممکن که پسرم از مهد میومد خواب بودیم   البته یه خوابِ ناقص وَ   لا کامل !!    و  تیکه تیکه    دیگه !!!  چون دخمل فسقل  هی بیدار بود  و من همچنان مقاومت میکردم 😄😄 و میخوابوندمش  


خلاصه بخاطر تعطیلیِ این چند روزِ پسرم  به خودم فرجه دادم که اجازه دارم  تا جمعه  به دیرپاشیم  ادامه بدم  و ریلکس کنم   تا اینکه  "  چالش نخوابیدنِ سوسن جانِمان  "  زنگ هشداری در گوش بنده  بصدا  در آورد ....    که ...  : 

دیر پاشی دیگه بَسسسسّه 😤

و فقط همین امروز یعنی سه شنبه بعنوان استراحت کافی بود دیگه . 

البته فردا هم طبق عادت  یهو نمی تونم بپرم ۵و ۶    همون ۹ و ۱۰ هم که بپاشم  راضیم میکنه 


(در راستای همون جذب نکات مفید از گزارشات و عمل به آن 😊)

" اللهم عجل لولیک الفرج " 

چه جالب پس منم برنامه ی فردامو‌مینویسم ببینم‌میتونم بهش عمل کنم یانه


۹صبح بیدار میشم یه صبونه مفصل میخورم

خونه هامم که امشب مرنب کردم فقط همون دیگ کثیفه رو‌میشورم با ظرفای صبونه رو

از۹ونیم‌تا ۱۱بکوب میشینم درسامو‌میخونم و سراغ گوشی نمیرم

بعدش از۱۱تا ۱۲افه میرم‌حموم نماز و‌ذکرامو میخونم یکم تو فضای مجازی خوراکی میخورم و...

بعدش باز شروع میکنم درس خوندن تا۲

خداروشکر ناهار از دیشب غذامونده همونا رو‌میخورم و بعدش مجدد درسامو‌میخونم تا همسر حان ساعت۵بیاد خونه

بعدم‌که اقا بیاذ مگه میشه ذرس خوند


ببینم فردا تا ساعت۱۲شب میتونم به برنامه عمل کنم یانه

سلاااممم عشششقاااا   اول یه گزارش دست و پا شکسته ارائه بدم خدمتتون بعد بخونم تون  آخه من ...



خلاصه که حول حوش۱۰ و ۱۱  پاشیدم بالاخره  

صبحانه 

آماده کردن پسرم  بایدبرای کاری میرفتن خونه ی خواهرهمسرم 

اونا که رفتن یکم نی نی سایت خوندم 

غذاپختم 

نماز 

چننننندین بار رسیدگی به نی نی 

بالاخره دوباره خوابید  و من رفتم سراغ لباس های دستی  

دویدم سمتِ حوض که همیشه لباس دستی ها اونجا شسته میشه  اما بلطف پسرم داخل حوض پرررر از گِل بود و حوض جان غ قابل استفاده بود 

اگر هم اول گل ها رو تمیز میکردم  دخترم بیدار میشد تا اونموقع ! 

پس باز لباسا رو برداشتم و دویدم تو حموم 😄😄  

گرچه احتمال میدادم  با صدای آب  حمام هم دخترم بیدارشه  اما باز هم خیره سرانه  کارمو انجام دادم که بَله  نصفه های کار صدای گریه ی دخترم نیز قاطیِ صدای  آب شد !!! 😄

از لباسا بگم که مربوط به دخترم بود  و هرررچی با صابون لکه بر بچه  سابیدم  بعضیاش پاک نشد !!! چون اغلب اصرار داره خودش غذا بخوره !!  

بنا براین سریع خودم رو هم  یه آبکشی کردم خخخخ 

و رو آوردم به پودر لکه بر سپیید که اینجا از رانا جان یاد گرفتم  و جالبه بسته ش از سه سالگی پسرم بلااستفاده و پر  مونده بود باز دویدم رفتم  آوردمش  و در حموم و باز گذاشتم  که دخترم حواسش پرتِ کارای من شه و گریه نکنه  خداروشکر  برای اولین بار  قصد اومدن به صحنه رو نداشت انگار!!! و همون تماشا از دور  کفایت میکرد براش البته خب تایمی هم نشد !!  

خلاصه لکه ها رو آغشته به پودر لکه بر سپید کردیم  (یادش بخیر چقدر برای لباسای پسرم استفاده میکردم )

لباسایی هم که پاکیده شدن رو  دویدم ریختم تو لباسشویی و یکی دو دور  آبکشی خالی زدم  (این مرَزَم که خیلی حاده !! باید درمان بشه )  

نی نی رسیدگی شد و پاشو  شستم 

ناهار خوردیم  چون سرد بود چای نباتم خوردم تا بنزینم برای ادامه ی کارا  پُر شه 

ظرفا

بعداز چند روز تلفن به مامانم  جالبه قبل از چای نبات  حتی  نای حرف زدن تلفنی رو هم نداشتم !!خخخخ

و همزمان مرتبیدنِ بسیار الکیِ خونه !!🙄

دیگه تاحالا لکه بر حتما نصفه نیمه تاثیرشو گذاشته بود 

  رفتم دوباره سابیدمشون  (انگشتامم دیگه زخم شدن ) 


چون که نی نی گریه میکرد 

 باز دوان دوان  لباسا رو بردم به یقیه ی لباسای آبکشی شده ی لباسشویی ملحق نمودم  

این بار سرکه و تاید ریختم  بعدش هم باز  یه دور  با  مایع لباسشویی زدم بشوره  و  دوبار آبکشی  که این شوینده ها برن 😑😑😑


عاااقاااا  قووووول میدم  از این ببعد  عین آدم لباس بشورم  از تاپیک پرتم نکنین بیرون !!! 😂😂😂

آخه می دونین ؟  طی یک ماه چهل روز اخیر  لباسای نی نی  بخاطر مریضیامون و اینا  همش  عجله ای  و بدون لکه گیری  و فقط یه دور الکی  با مایع  شسته میشده  بخاطر همین  نیاز بود  که امروز   اینجوووووووری  تار و پودشون رو  در بیارم  خخخ 🤣🤣🤣


پای نی نی  برای بار دوم شسته شد 


دیگه همسرم بدون پسرم اومدن و چای آوردم  

و بالاخره  لباس جان ها پهن شدن 😁😅


باید میرفتن دنبال پسرم که منم یه خورده وسیله برای کسی بود  آماده کردم و خودمونم آماده شدیم و رفتیم وسایل تحویل داده شد 

بععععد رفتیم پسرمو تحویل گرفتیم 😅  و رفتیم منزل مادر همسر  

اونجا هم فقط پدر همسرم بودن  و مادرجان روضه بودن 

تا ایشون بیان باید از بقیه با حلیم نذری پذیرایی میکردم 

به دخترمم رسیدگی کردم 

سماور هم روشن کردم که دیگه مادرجان اومدن 

بععععععععععد دیگه یادم نمیاد  قبل اومدن هم کلی ظرف شستم و ریخت و پاش های بچها رو جمعیدیم و اومدیم 

و یه کوچولو استراحتِ یه ربعه  که باز اومدم اینجا 


بععععععععد  آماده کردن شام و آوردن و خوراندنش به بچها و بردنش 

ناماز ! وَ چه نماز دیروقتی🤕  ساعت های ده و نیم ۱۱ بود فک کنم !!

مابین نمازها  راهنمایی پسرم در انجام تکلیفش  

و باز در راستای  عمل به نکات مفید گزارشات  خوندن سوره ی واقعه و هدیه کردن آن به حضرت علی ع 

از گزارش  اگه گفتین کی ؟؟  بععععله زهرا بااانوووی جاااااانننن 💖

قبل تر هاااا هرشب میخوندم ولی مدت زیادیه که ترک شده بود 

و باز هم کمک به تکلیف پسرم و 

دیگه بالاخره بچها رو که نمیخوابیدن خوابوندم و اومدم اینجا 🤕

ببخشید خیلی امروز مفید نبود اینهمه هم نوشتم  

مرسی از صبوری تون 🙈







" اللهم عجل لولیک الفرج " 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز