*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

عزیزدلم

خداقوت

من خودمم ی نوع دیگشو تو خونه دارم ک فقط فقط ب خودم میچسبه و اصلا ب بابام کاری نداره و پیشش نمیره😂

ان شاء الله که این هم رفع میشه و همین روزا میای و میگی کامل خوب شدن و توقف درمان دادن بهشون 

خدا بهت قوت بده 

قرار شد به روش نیاریم دیگه 🤣🤣

سلام صبحتون بخیر 

از دیروز بگم که بعد راهی کردن بچه ها باز نشستم پای گوشی و کلی وقتم گرفته شد 😑

از ساعت 10 حدودا بلند شدم و کتاب صوتی من زنده ام رو گذاشتم و شروع کردم به ظرف شستن و جمع و جور آشپزخونه، فکر کنم یک ساعت ظرف شستم (روز قبلش تولد ثنا بود کیک هم پخته بودم و ظرفهای کیک پختن  و شام و تولد مونده بود، تولد هم خودمون بودیم فقط) 

خمیر درست کردم برای پیتزا، مرغ گذاشتم بپزه 

محمد بیدار شد و همزمان هم همسایه که شب قبل دامادی بود اومد و برامون کیک عروسی آورد 😍😍

با محمد کیک خوردیم و هر چی فکر کردم دیدم ظرفهای تازه عروس رو همینجوری سریع و خالی پس بدم خیلی بهتره تا بمونه که بخوام چیزی بخرم و بزارم توش و یوقت تو خونه ی بچه دار ما بشکنه 

خلاصه که ظرفهاش رو شستم و بردم براشون و عروس خانم رو هم دیدم (بنده خدا از حموم اومده بود و با حوله اومد دم در 😁) 

اومدم باز یکم ظرف شستم، محمد رو گذاشتم پای تی وی و رفتم حموم

بعدش گوشت چرخ‌کرده و سوسیس سرخ کردم 

خمیر آماده شده بود و سرعتی پهن کردم تو سینی و موادش رو ریختم و همسر و بچه ها اومدن، ریختن پنیر رو گذاشتم به عهده ی همسر و سریع لباس پوشیدم 

پیتزا رفت تو فر و منم دیگه فرصت نشد نهار بخورم و همسرم رسوندنم مدرسه علی برای جلسه 

دو ساعتی اونجا بودم 

بعد با یکی از مامانای مدرسه که پسر بزرگش هم از همکلاسی های دبیرستان دور اول پارسا بوده رفتیم هیئت مدرسه قبلی پسرها 

قرار شده حالا که بچه ها رفتن کلاس دهم و از هم جدا افتادن  برای تداوم ارتباط پسرهامون و البته حفظ همسالان با فرهنگ شبیه خودمون، هییت هارو خودمون هم شرکت کنیم و یک قرار کتابخوانی و بعد مباحثه بعد هیئت برای مادرها و یک حلقه معرفتی با مشاور مدرسه هم بعد هیئت برای پسرها داشته باشیم، دیروز جلسه ی اول بود و حدودا 7 تا مادر و 10، 11 تایی از پسرا بودن و برای جلسه اول خوب بود 

منم مثل این بچه تنبلا سرفصلی که باید مطالعه کنم و کامل نکرده بودم و اونجا تو هیئت کم کم از تو گوشی به یه جاهایی رسوندمش 😬

بعد هم با اسنپ برگشتیم خونه، یک برش پیتزا و اندکی کیک خوردم، بقیه هم همینطور سرپایی هرکدوم یه چیزی خوردن 

با همسر در مورد دو تا جلسه ای که رفتم صحبت کردیم، 

علی خداروشکر تکالیفش رو خودش نوشته بود و امسال با تدبیر معلمش واقعا خیلی مسئولیت پذیر شده 

من چک کردم تکلیفش رو و کارت اعداد باید درست می‌کرد براش مقوا برش زدم خودش اعداد رو نوشت 

بعد هم تقریبا زودتر از بقیه خوابیدم 

وای این تاپیک از ۱۳۹۳ پایداره چ جالب

بله خیلی هم فعاله😍😍

سلام   برنامه ی دیروزم 

پسرم بردم مدرسه ✅

یه چرت بخوابم ✅

برم دکتر پسرم برا پاهاش ✅

برم دنبال پسرم‌✅

پسرم اماده کنم ببرم فوتبال ✅

باشگاه برم ✅

دوش بگیرم ✅

نهار درست کنم ✅

ظرفای نهار بشورم‌✅

لباسا آب کشی و پهن بشه ✅

سطل زباله خالی بشه ✅

اتاق پسرم مرتب بشه ✅

تخت و اتاقم مرتب بشه ✅

کتاب بخونم ✅

نمازا خونده بشه ✅

دارو ها خورده بشه ✅

شام درست کنم ✅

ظرفای شام بشورم ✅

لباس خشک ها جا به جا بشه ✅

ابچکون خالی بشه ✅ 

برنامه ی امروزم 

صبحانه مفصل پهن شد  جمع شه و ظرفاش شسته بشه 

برنج بپزم   خورشت دارم 

ماست و خیار درست کنم‌

میخوام  ساعت ۱۱ برم استخر 

کتاب بخونم‌

با پسرم درساش کار کنم‌

شام درست کنم 

ظرفای نهار و شام بشورم‌

تخت و اتاقم مرتب بشه 

گاز تمیز شه 

نمازا خونده بشه 

داروها خورده بشه + امگا ۳ ها 

ممنون حدیث جانم ان شاءالله .❤

سلام عزیزانم . 

ممنون بابت محبتتون . نمیدونید که چقدر حرفاتون بهم آرامش و قوت قلب میده ممنون از تک تکتون ❤❤❤❤❤❤

خزان جان ممنون گلم و ببخشید بابت اون اشتباه تایپی سر سفره صبحونه همزمان صبحونه میخوردم و همزمان می‌نوشتم بعدش اصلا متوجه نشدم چی نوشتم و چی خوردم .❤❤

نگین جان ممنون دوستم خیلی لطف داری این انرژی اول لطف خداست بعد روحیه همسرم  بعدش  شما دوستای گلم  .❤❤

سروو عزیزم ماشاءالله  داره حافظه شما پزشکان و واقعا هم نیاز به چنین حافظه ای به خاطر کارتون دارید خداوند همه ی شما پزشکی دلسوز رو حفظ کنه و ممنون بابت دعات  هر روز منتظر اون روز هستم اون روز عالی  🥲❤

رومینا عزیزم ممنون مهربونم دلیل قوی بودنم قوت قلب و دعاهای شما مهربوناست ❤❤

سوسن جانم ممنون ❤❤

زهرا جانم ممنون بابت دعای قشنگت آمین آمین آمین ❤❤

زهرای مهربونم بابت دلگرمی و دعا قشنگت منم منتظر اون روزم و به توکلی به خداست و امیدوارم خدا این روزای سخت رو تبدیل کنه به روزای خوب و عالی به روزای قشنگ و سرشار از سلامتی و شادی مثل قبل 🥲🥲🥲❤

شهر زادم ممنون ان شاءالله  آن شاءالله امیدم به خداست کاش اون روز زودتر بیاد .❤❤

 از خدای مهربون برای همه سلامتی و شادی رو آرزو میکنم  .❤ 

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤ ❤❤🌻🌼

خیلی برام جالبه که شما با مامانای همکلاسی بچه هاتون اینقدر ارتباط دارید این واقعا خوبه . حتی اینکه پارسال شما مامانا رفته بودید مدرسه و کلاسشون رو تمیز کرده بودیو خارج از مدرسه قرار گذاشتید هم برام خیلی جالب بود  . میتونم بپرسم چجوری این ارتباط و قرار گذاشتنای بیرون رو شروع کردید

منم  . دیروز رفتم جلسه مدرسه طاها جونیم اونجا که مامانا رو دیدم  خیلی دوست داشتم  با مامانای همکلاسی های طاها قرار بزاریم مثل شما و یاد شما افتادم ولی نمیدونستم چجوری حتی نشد درست ببینمشون چون خیلی زود برگشتم خونه . 

شما از کجا شروع کردید 

خدا قوت گزاش دادنتون و نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم نبینم غیبت کنی هااا میدونم که حسابی دلتنگت میشم 😘😁

 خدا گل دختر  رو حفظ کنه ندیده عاشقش شدم 😘

سلام عزیزم ‌ توکلت به خدا ان شاءالله  زودی خوب میشی 

برات صلوات فرستادم❤❤

سلام آوین جون . 

طاها جونم کلاس اول .  ماشاءالله حروف الفبا به جز ۴ تا رو بلده. 

تا تقریبا تا هزارم میتونه بشماره البته خودم حوصله ام نشده بزارم تا هزار بشماره ولی فک کنم بتونه . 

اعداد چهار رقمی رو هم میتونه بخونه. جدیدا رسید خریدا رو هم میتونه بخونه و به تومان تبدیل کنه . 

جمع و تفریق هم بلده . 

ساعت با دقیقه هاشو بلده . 

ترکیب خوانی هم تا حدودی بلده مثلا خودش روی گوشیم نوشته بود مریم بعد اومد گفت بیا ببین اسم  زن دایی رو نوشتم چندتا اسم دیگه رو وقتی بهم زنگ میزنن میگه نوشته فلان ...

 گفته خودش اینارو از داداش یاسین  یاد گرفته و من هیچ دخالتی توی یادگیریش نداشتم مگر اینکه سوال می‌کرد و من جواب میدادم حافظه ی قوی داره به خصوص توی ریاضی وقتی خانم معلم بهش مشق میده میاد خونه میزنه زیر خنده میگه آسونن و بلافاصله مشقاشو مینویسه

چندتا ضرب هم از داداشش یاد گرفته  

بنظرتون کلاس اول که خوند تابستون درسای کلاس دوم رو کار کنم باهاش که سال بعد بره کلاس سوم یا نه بزارم روال عادیش طی بشه 

اینم بگم چون متولد آذر ماه هفت سالگی رفت مدرسه. 

ما بچه ها رو مدارس مذهبی و تربیتی گذاشتیم و هم برای علی و هم پارسا اول نظر و پیشنهاد و تاکید مسئولین مدرسه بود که خانواده ها با هم تعامل داشته باشن که بچه ها ارتباط های دوستانه با گروه هم سالی داشته باشند که هم فرهنگ با خودشون هستن، حالا این مربوط به قشر مذهبی نیست و با هر فرهنگی خب بهتره که با افراد مثل خودت رفت و آمد بیشتر داشته باشی 

برای پارسا تو کلاس هشتم برامون مدرسه جلسه گذاشت براس تربیت تو دوران نوجوانی و به این مورد هم تاکید کرد و اونجا خانواده ها قرار گذاشتیم که ارتباط رو بیشتر کنیم و گروه زدیم و اول چند جلسه تو مدرسه و بعد هم تو خونه ها و بیرون و... برگزار شد، الانم خب 3 سال گذشته و دیگه مثل دوست شدیم و اگر روضه ای داریم، جشنی داریم هیئت میریم با همه، دورهمی تو خونه ها هم داریم، گروهمون هم خیلی فعال و صمیمی هست 

الانم چون بچه ها مدارس مختلف میرن قرار شد هیئت رو بریم، یکی از خانم‌ها هم یک طبقه خالی داره با میز پینک پونگ و ایکس باکس و... و قرار شده روزهای هیئت بچه ها از مدرسشون برن اونجا برای خودشون یک نهار سریع آماده کنند و بخورن و باری کنن و اگر بشه یکی از آقایون مدرسه هم که ارتباط خوبی داری با بچه ها گاهی بره،، بعد هم بیان هیئت 

برای علی هم پارسا مدیرشون تو یک جلسه پیشنهاد جلسات و ارتباطات خانوادگی رو داد و اول هم دو تا جلسه یکی دورهمی و یکی هم افطاری تو خونه ها برگزار شد با حضور مدیر ، اما بعد نشد هماهنگ کنیم اول که امیکرون اومد و بعد هم دیگه نشد، اما گروه رو داشتیم، تا اینکه تابستون شد و گفتیم هر جور شده ادامه بدیم و چون حس کردیم هماهنگی خونه ها سخته قرار رو برای پارک رفتن گذاشتیم (استارت و هماهنگی رو هم خودم زدم و واقعا هماهنگی سخته اما ناامید نشدم) خلاصه که تو تابستون قرار به اردو هفتگی گذاشتیم اما تقریبا ماهی 2،. 3بار میسر شد و پارک‌های مختلف میرفتیم و معلمشون هم با خانوادش میومد و بچه ها رو می‌برد دور میزدن و بازی و فوتبال و... ما خانمها هم میشستیم دور هم، یکبار هم با پدرها و معلم رفتن استخر، حرم هم رفتیم 

الانم که معلمشون حتی از اون مدرسه رفته ارتباط هنوز هست و تو مهر هم یبار دیگه پارک رفتیم البته معلم نتونست بیاد اما خب قرار هست تداوم داشته باشه 

حالا شما اگر مدرسه قدمی برنداشته میتونید خودتون و با تشکیل گروه شروع کنید 

ما اول تو جلسات شماره هم رو گرفتیم و گروه زدیم