سلام عزیز دلم🥰🥰
یه عالمه خوشحالم دوباره اومدی پیشمون♥♥♥
اره طفلیا انقد کار کردن حسابی خسته شدن.
ولیدخب مدلشون لینطوریه که اگه بیکار میموندن حوصله شون سر میرفت و سریع برمیگشتن خونشون
اینطپری در واقع به موندن رضایت میدادن
هر چند بیشتر از سه روز نمیتونن از خونشون دور باشن سریع برگشتن🥰🥰🙄.
و اما من
دیشب رفتیم خونه پدر همسرم، همسرم خودش زحمت رب رو کشید بار گذاشت و مراقبش بود، منم کنار گاز صندلی گذاشتم، خواهر همسرم و حاج خانم (همسر پدر همسرم😁) هم بودن، صندلی گذاشتیم اطراف اجاق و نشستیم با هم به گفتگو و چایی خوردیم و خلاصه تهدید رو به فرصت تبدیل کردیم و از فضا لذت بردیم😁.
شام خوردیم
بچه ها حسابی بازی کردن
اخراش همه متفرق شدن، پدر همسرم و حاج خانوم هم رفتن خوابیدن و ما همچنان پیش اجاق موندیم تا پخت و جم کردیم و حیاط رو شستیم دیگ رو شستیم، دیگها و ظرفها خشک شدن برگردوندیم سر جاش و حیاط رو تمیز و مرتب کردیم، برای پدر همسرم و خواهرشوهرم مقداری رب ظرف کردیم و بقیه رو اوردیم خونه گذاشتیم یخچال و خوابیدیم.
و امروز:
صبحانه خوردیم
ربها رو بسته بندی کردم گذاشتم فریزر
جارو برقی و پنکه نیاز به تعمیر داره گذاشتم دم در تا همسرم بزاره ناشین
دوتا قابلمه مسی داریم باید سفید شه گذاشتم همسرم ببره
پرده اشپزخونه بختش باز شد و نصب شد
نهار کباب با گوشت بوقلمون درست کردم امیدپارم خوب بشه
برنجشم گذاشتم
کنارشم یکم سیب زمینی و گوجه سرخ کنم
ظرف شستم
باز جم شد همسرم کمک کرد بقیه شو شست
اشپزخونه رو تمیز کردم و دستمال کشیدم
لباس هشکها جم شد
اتاق مرتب شد
بالای کمد دیواری رو همسرم مرتب کرد(این اختتامیه ی خونه تکونی بود👍)
در ادامه:
نماز بخونم
نهار رو تکمیل کنم
ترشی اب گوجه قراره درست کنم، تا یه مراحلی رفت، بقیه شو ادامه بدم.
حال و اشپزخونه نپتون بشه
همسرم باید بره ترمینال یه بسته تحویل بگیره اگه عصر بره ما هم باهاش بریم یکم خرید کنم
و فرش اشپزخونه و راهرو باقی موند که باید تکلیفش مشخص بشه.