سلام
دیروز صبح زود بیدار شدم اول همسرم رو رسوندم مخل کارش بعد علی جون رو بردم مدرسه، برگشتم خونه، با مامانم نشستیم گوشتهایی که دیشب همسرم گرفته بود رو چرخ کردیم، خیلی کار سختی بود، یسری فریز شده بود باید یخزدایی میشد و بعد با بقیه قاطی میشد، خیلی زمان برد، تا ظهر براش وقت گذلشتیم و نزدیک ۱۱ بالخره تموم شد، رفتم دنبال علی از مدرسه اوردمش، خیلی ترافیک بود🥲.
رسیدم خونه از محل کارم چن تا تماس داشتم و پیگیری انجام شد و کار کامل شد.
مامان همکلاسی علی زنگ زد که بیاین نوبتی بریم دنبال بچه ها، با کمال میل قبول کردم، قرار شد یه نفر دیگه هم پیدا کنه، سه تا بشیم، اینطوری هفته ای یبار نوبتمون بشه.
نهار قیمه بادمجون داشتیم، برنج رو مامانم زحمتشو کشید.
صرف شد و جمع شد
یه ساعتی خوابیدیم بعدش با هم رفتیم حرم
نماز حرم موندیم بعدش رفتیم دنبال همسرم و با هم برگشتیم خونه.
شام نداشتبم همسرم زحمت کشید از بیرون گرفت.
و من
سرما خوردم🥲🥲.
دیشب انقدر ضعف دلشتک بعد از شام قرص خوردم و خوابیدم، اصلا متوجه نشدم بقیه کی خوابیدن.
صبح بیدار شدم با هم صبحانه خوردیم و مامانم اینا حاضر شدن رفتن خونه خواهرم
قرار شد باز فردا انشالله همه خونه ی ما جمع بشیم
امیدوارم تا فردا رو به راه بشم. دوس ندارم ضعف داشته باشم و از بودن کنارشون نتونم لذت ببرم.
و امروز:
فایلهامو کامل دانلود کنم اگه نت یاری کنه
نهار داریم
دو سری باید ماشین روشن شه پهن شه
لباس قبلی ها تا بشه
یه مطلبی رو باید برای محل کارم پیگیری کنم
یه دوش بگیرم
امروز رو خلوت گذاشتم تا انرژیم ذخیره بشه و زودتر رو به راه بشم