سلام شبتون قشنگ
امروز صبح یکم دیرتر بیدار شدیم
صبحونه مفصل خوردیم
بادمجون سرخ کرده بودم و خرد شده بود مونده بود مرحله کشکش، همسرم قرار بود پدرش رو ببرن بهشت زضا، غذامونو برداشتیم رفتیم خونه پدرشون، تا با هم بریم بهشت رضا و بعد برگردیم همونجا نهار بخوریم، وقتی رسیدیم فهمیدیم برای نهار مهمون دارن، برنامه بهشت رضا افتاد برای عصر.
قرار بود به کمک خواهرزاده همسرم ویندوز لبتابمو عوض کنیم.
این شد که من تنهایی برگشتم خونه و لبتاب رو برداشتم و دوباره رفتم اونجا( از فرصتها و مسیرهای خلوت استفاده میکنم تا بیشتر پشت فذمون بشینم).
کمک حاج خانم کردم با هم نهار درست کردیم و مهمونا اومدن چایی و میوه پذیرایی شد.
نهار رو هم سرو کردیم
قورمه سبزی بود
سر سفره از کشک بادمجون من بسیاااار تعریف شد و اینجانب بسی لذت بردم😎😁😁.
بعد از نهار مهمونها همرله همسرم و. پدرشون و علی جون رفان بهشت رضا و ما موندیم و یه خونه ی ترکیده.
ظرفا رو شستیم و یه یه ساعت استراحت کردیم.
بعدش حاج خانوم اب انار اماده کردن و هویج برای فریزر اکاذه کردن
منم خونه رو. مرتب کردم و ظرفهای نهار رو جم کردم.
همسرم برگشتن
یه چایی خوردیم، نشستیم پای لبتاب تا ویندوز عوض کنیم، میخواستیم ۱۱ بریزیم که موفق نشدیم، و موند برای فرصت بعدی.
یکم بحث سیاسی کردیم
یکم بحث اقتصادی کردیم
😁😁.
و دیگه برگشتیم سمت خونه، یکم خرید کردیم
بعد دیدیم خیلی خسته ایم رفتیم کبابی روبروی خونه و شام خوردیم.
بالخره رسیدیم خونه
پسرا رو ریختم تو وان حمام خیس بخورن😁.
همسرم میوه و سبزیجات رو شست
یکم ظرف تو سینک هم بود، شست
نماز خوندم رفتم بچه ها رو شستم اوردم بیرون.
خودمم دوش گرفتم
بعد رفتم وسایل فردا رو. اماده کنم، فردا جشن اول سال علی جون هست.
یادم اومد شلوارش براش بلند بوده و باید کوتاه میکردم، واقعا خسته بودم ولی باید ادامه میدادم😎😁. نشستم فقط لای چشب زدم و اتو زدم، ولی باید سرفرصت درست کوتاه کنمش.
و خاموشی زدیم بالخره.
خیللللی امروز خسته شدم، الان در له ترین حالتمم. 🙄🙄.
فردا فایزه میاد پیش مهدی کوچولو بمونه
من احتمالا با همسرم برم علی جون رو ببرم جشن،
روزهاتون پر از خیر و خوشی