این مدت تغییرات بنیادین در زندگی کاریم اعمال کردم، امیدوارم به بهترین شکل پیش بره، تصمیمی که باید سالها پیش اتخاذ میشد و مسیرم رو مشخص میکرد و به شکلهای مختلف به تعویق میفتاد رو بالخره عملی کردم، تغییر سختی بود، خیلی سخت، خیلی خیلی سخت😁، مثل پیله شدن و بعدش پروانه شدن
یسری جملات و مفاهیم رو گاهی خیلی سطحی درک میکنی، چون تصوری ازش نداری، ولی من تو این دو هفته اخیر مفهوم تغییر و پیله شدن و بعد پروانه شدن رو با پوست و گوشت و خونم حس کردم، بهم سخت گذشت چون تصمیمم خیلی تاوان داشت، گذشتن از خیلی دستاوردهام رو میطلبید، ولی برای دست یافتن به اهداف مورد علاقه م باید از یه چیزایی میگذشتم و خوشحالم که تونستم بگذرم.
وموفق شدم، از پسش براومدم، جرئتش رو به خودم دادم و تصمیمم رو گرفتم و تغییر رو رقم زدم. امیدوارم بتونم مسیر جدیدی که در پیش گرفتم رو با قدرت پیش ببرم تا به اونجایی که دوست دارم برسم، ممنون میشم برام دعای خیر کنین دوستای مهربونم🥰🥰
این چند روز یسری کارهای عقب مونده انجام شد
برای علی جون کیف خریدیم، کفش داره ولی دلم میخواست بریم برای دوتاشون کفش جدید بخریم، فعلا که زمانمون کم بود و نشد، انشالله طی چند روز اینده بتونیم بریم دوباره خرید.
لوازم تحریر علی جون تقریبا کامله، یبار دیگه البته باید برم چند تا وسیله کوچولو بخرم.
لباس فرمش رو رفتم تحویل گرفتم
انشاالله شنبه روز شروع سال تحصیلیشونه، با پرستار هماهنگ کردم بیاد پیش مهدی بمونه تا خودم علی جون رو ببرم برای جشن و باهم برگردیم، خدارو هزار بار شکر سرویسش هم هماهنگ شد، دغدغه بردن و اوردنش رو داشتم که خداروشکر حل شد.
این از علی قشنگم.
دیشب هردوشونم بردیم ارایشگاه و پسرای خوشکلم اماده سال تحصیلی هستن، هرچند اقای مهدی خونه تشریف دارن و جایی نمیرن هنوز براشون زوده جایی برن😁.
لباسهایی که برای بچه ها خریده بودم رفتیم تحویل گرفتیم
گوشت گرفتیم خودمون چرخ کردیم بقیه شم خورشتی و ابگوشتی بسته بندی کردیم که کلی زمان گرفت ولی برای چند هفته خیالم راحت شد.
دسته جارو برقی باز شکست🥲، باید ببریم درستش کنیم.
امروز سرکار بودم، کارم زودتر تموم شد منم اومدم بیرون تو خیابون محل کارم یه گشتی زدم، دلم یه خرید الکی میخواست، رفتم تو یه فروشگاه لباس و برای خودم یه شلوارک خریدم.
یه دونه اتود هم خریدم که مغزش، مغز مداد بود ینی به ضخامت مغز مداد، بامزه بود.
بعد نهار میخواستم بخوابم که مهدی بیدار شد و نذاشت بخوابم. چایی گذاشتم تا خوابم بپره و برم سراغ ادامه زندگی.
در ادامه:
ماشین روشن کرده بودم، لباساشو پهن کنم و یسری دیگه ذوشن کنم
چایی بریزم بخورم
دفتر برنامه ریزیمو بیارم و کارهامو شروع کنم
احتمالا امشب میریم خونه پدر همسرم دیدن جاری جان. لباسهای مهمونی مون رو اماده کنم.
یادم باشه شب سی دی ویندوز ده رو از دختر خواهرشوهرم بگیرم
باید ویندوز لبتابمو عوض کنم. 👌👌.
خیلی کار عقب مونده داریم باید لیست کنم کم کم انجام بدیم
برم به کارام برسم باز شب میام گزارش مینویسم.