سلام
این دو سه روز چند بار اومدم نوشتم ولی پست نشد. 🙄🙄.
از اواسط هفته پیش مجبور شدم هر روز برم سرکار و تا اخر هفته هم باید هر روز برم، یکم ریتم زندگیم بخاطر سنگینی کار بهم ریخته.
چند وقته دارم به یه تغییر بزرگ فکر میکنم.
شنبه انشالله برم اداره بیمه و سوابقم رو بررسی کنم، بعد با اطمینان بیشتر در جهت اجرایی کردن تصمیمم قدم بردارم.
چند روز پیش دفتر خوشنویسی با خودکارم رو دیدم، دلم برای روزهایی که زمان ازادم بیشتر بود و به برنامه های شخصیم بیشتر میرسیدم تنگ شد. امروز با فایزه راجبش حرف میزدم، دفترم رو بهش نشون دادم، تشویقم کرد حتما ادامه بدم، خیلی چیزها بود که مجبور شدم بخاطر کمبود وقت بزارمشون کنار.
تصمیمم در همین راستا هست. یکم دیگه ابعاد تصمیمم رو باید بسنجم، تغییر بزرگیه و خب قطعا ادامه مسیرم رو به شدت تحت تاثیر میذاره، به همین خاطر باید همه جوانب رو بسنجم
♥♥♥♥♥♥♥♥
عزیزانم میشه برام از خدای مهربون بخواین منو به سمت بهترین مسیر ببره🥰🥰🥰🌹🌹🌹.
امروز صبح رفتم سرکار، ظخر برگشتم خونه، فایزه کوکو سیب زمینی درست کرده بود(معشوق علی😁). مهدی سر سفره خوابید، نهار خوردیم پ یکم با فایزه حرف زدم و اون رفت
منم انقدر ذهنم درگیر بود که با وجود خستگی زیاد نتونستم بخوابم. علی جونمم خوابید.
مهدی جون بیدار شد و با هم رفتیم تو حال، تی وی روشن کردم براش و خودمم تو گوشی چرخیدم. علی جون بیدار شد.
چایی درست کردم و با مهدی خوردیم(خیللللی چایی دوست داره).
در ادامه:
یه دوش بگیرم یکم سرحال شم
برای شام احتمالا کوکو سبزی درست کنم.
یکم خونه رو جم کنم
لباس انداختم ماشین پهن کنم
لباس اتویی زیاد داریم اگه تونستم یکم اتو بزنم
شام بخوریم ظرفاشو بشورم
فردا و پس فردا هم روزهای پرکاری هست. امیدوارم زودتر اخر هفته بشه. نیاز به استراحت روحی و جسمی دارم، این مدت فشار کارم زیاد بود و البته استرسش خیلی ببشتر از کار یدی بود، امیدوارم نتیجه این پروژه خوب باشه و خستگیش تو تنمون نمونه.
ذهنم پخش و پلا شده، و تا پرونده محل کارم بسته نشه، نمیذاره پاکسازی ذهنی کنم و برنامه ها و افکارم رو سر و سامون بدم، باید این پروژه بزرگ تموم بشه تا بتونم برای روزهای بعد و کارهای عقب مونده برنامه بریزم.
برای همتون ارامش و روزهای خوب ارزو میکنم دوستای خوبم♥♥♥