سلام شبتون قشنگ.
امروز تا ظهر سرکار بودم. وقتی اومدم با فائزه و پسرا نهار خوردیم، بعدشم خوابیدیم.
عصر بیدار شدیم قرار بود بریم خونه خواهرم که خودش زنگ زد گفت میاد پیشمون. ما هم از خدا خواسته، یه عالمه برگ انگور از باغ بابا اورده بودیم دیشب شسته بودم بسته بندیش کردم گذاشتم فریزر.
چایی دم کردم که خواهرم و. مامانم اومدن.
یه شلوار داشت که میخواست کوتاهش کنه براش درستش کردم
بچه ها کلی بازی کردن.
تا سر شب بودن و بعدش رفتن
لباسهایی که قبل سفر شسته بودم و لباسهایی که دیروز شسته بودم یه عالمه بودم، شروع کردم تا زدن
یه عالمه اتویی جمع شد که اتو زدمشون.
شام اماده شد سرو شد.
یه فیلم دیدیم خانوادگی. هندی بود.
علی انقدر محو فیلک شده بود، وسط فیلم رفت سرویس، وقتی برگشت از باباش پرسید من سرویس بودم چه کارایی انجام دادن😁😜. خیلی از فیلم خوشش اومده بود، نتیجه اخلاقی فیلم این بود اگه میخواد مثل قهرمانهای فیلم بشه باید همه ی غذاها رو بخوره😂😜.
فردا عصر یا شایدم صبح میریم خونه خواهرم پیش بچه هاش و مامانم، خودش عمل داره، اونجا باشم باز دلم ارومتره.
چهارشنبه اگه بشه بچه ها رو پیش پرستارشون میذارم و میرم یکم خرید، دلم یکم خرید میخواد.
دلم یه مانتو تابستونی هم میخواد، شاید فردا شب رفتم پارچه بخرم.
و یه روز عصر هم باید بریم اسباب بازی فروشی برای پسر کوچولو سه چرخه بخریم.
امیدوارم کم کم بتونم برنامه هامو عملی کنم.
امشبم قسط بانک رو پرداخت کنم و بخوابم