سلام سلام سلام
چطورین دخترا😍🌹🌹
صفحات جلورفته نشد بخونم
گزارشمو بدم بعدا سر فرصت بیام گزارشای پربارتونو بخونم.
دیروز کلی کار عقب افتاده انجام دادیم.
از صب رفتیم بیرون دفترچه بیمه مو عوض کردم تموم شده بود، درمانگاه باید مدارک میبردم که مسئولش نبود مجبور شدم دوباره برم.
بانک رفتم .
و ظهر هم برگشتیم خونه.
دوتا لباس واسه مهدی نتی سفارش دادم امیدوارم جنسشم خوب باشه.
برای افطار سوپ گذاشتم و یکیاز دوستای همسرم برامون اش اورد( همسرم اش بیرون دوس نداره فقط مدل اشی که خودمون درست میکنیم دوس داره، بنابراین محبور شدم اش رودوباره بزار م روگاز و فراوری کنم).
افطار خوردیم و قرانمو ورداشنیم رفتیم خونه مامان همسرم هم دوره قران هم بعدش دعای جوشن و قران به سر.
خیلی دیر برگشتیم خونه، خورشتمو قبلش گذاشنه بودم،همسرمم برنج درست کرد و من دیگه باتریم تموم شد، خودش تنهایی سحری خورده بود.
امروزم که از صب داشتم خونه رو تمیز میکردم، دو روز قبلش همش ریخت وپاش شده بود و وقت نبود تمیز کاری کنم.
از صب کلی اسباب بازی علی رو از حال جم کردم و دسته بندی ومرتب کردم.
گردگیری و دستمال و شیشه پاککن حال وجارو،و یه دستیم به کمد دیواریا کشیدم.
بعدشم اشپزخونه، یخچالو تمیز کردم،کلی انچه گذشت داشت که مدیریتش کردم و این وسط یه قابلمه سوپ کوچیکم مجبور شدم بریزم اشغالی که کلی عذاب وجدان داشتم واسش که اسراف شد( این چند روز خیلی شلوغ پلوغ بود و یکم بیرون رفتیم این شد که غذاها تو یخچال موندن وکهنه شدن😳)
گازو تمیز کردم چدنا و سرشعله هاشو شستم. یکم ازش رفت گذاشتم روگاز و همه شعله ها روروشن کردم تا خشک بشن وزنگ نزنن یه موقه
یه عالمه ظرف شستم و اشپزخونه رو تمیز کردم. جارو کشیدم
سطلای زباله رو خالی کردم گذاشتم پشت در واحد که شب همسرم ببره بیرون.( ساختمون خالیه نگران همسایه ها نشین😁).
یه دورماشین روشن کردم
یه ساعتی صرف تماسهای مکرر برای انجام یه کار اداری شد که خداذوشکر بالخره انجام شد، و خبر این فتح عظیم رو به رییسم دادم( دو هفته س مسئولی که باید انجامش بده دورکاریه، انقد بهشون زنگ زدم که خودم خسته شدم ولی بالخره تموم شد خداروشکر). برام تلفنی انجامش داد و کارمو راه انداخت ولی قرار شد چهارشنبه برم کارای اداریشو انحام بدم.
نهار پسر خشکلمم دادم و الان یه استراحتی کنیم. یکم بخوابیم دیشب کم خوابیدیم.
بعدش باید سرویس بشورم،حموم بشورم، لباس دستیای پودر صابونی بشورم.
شیر برنج برای افطار میخوام درست کنم زنگ بزنم از مامانم دستورشو بپرسم.
علی رو هم ببرم حموم
و اگه هماهنگ بشه وهمسرم زود بیاد، سوپ و شیر برنجمونو برداریم بریم پیش مامانم افطار باهم بخوریم.
فردا انشالله روز خلوتیه. میشینم یه بازبینی تو محتویات مغزم انجام بدم و یکم برنامه هامو مرتب کنم.
راستی یه استاد زبان پیدا کردم قرار شد به همین زودی باهم کلاسمونو شروع کنیم. ازش واسه علی هم مشورت گرفتم و قرار شد برام برنامه کودک معرفی کنه تا واسه علی بریزم.
راستی بچه ها اگه پیج یا کانالی برا اموزش زبان کودکان دارین که یکم سنگین ومتین تر باشه بهم معرفی کنین ممنون میشم( چند تا برنامه کودک دیدم یه مقدار شئونات اسلامی زیر سوال رفته بود ترجیح میدم یکم مرتبتر دوستان جلو دوربین باشن😀😶).
من بخوابم که میترسم به افطار نرسیم