سلااام دوستان
روز جمعه تون بخیر
دیروز صبح یه خبر بد دریافت کردم و حالم گرفته شد
یکم با دوستان چت کردم و حال و هوام عوض شد
با خواهرام تلفنی صحبت کردم و یکم تخلیه شدم
ولی خب بازم ته دلم غم بود.
از خونه تکونی اتاق علی جون مونده بود
کمد رو خالی کردم ، تمیز شد
اسباب بازی ها رو مرتب کردم یه چند تا خروجی داشتیم
نهار آماده شد با پسرا خوردیم
بازی فکری ها خیلی بهم ریخته بودن جعبه هاشون رو مرتب کردم و قطعاتشون رو تکمیل کردم و مرتب شدن
لباسها کامل موند
وسایل مدرسه علی جون هم دیگه وقت نشد مرتب بشه، فقط همه رو گذاشتم تو طبقه خودش و درش رو بستم.
شام رو آماده کردم
وسایل پیک نیک رو آماده کردم
همسرم اومد دنبالمون و با خواهرای همسرم رفتیم سمت طرقبه
شب خوبی بود
وقتی برگشتیم دیگه حسابی دیر شده بود و خسته بودیم فقط خوابیدیم
امروز صبح یکم دیرتر بیدار شدیم قرار بود بریم گروهی بهشت رضا که خواب موندیم و نتونستیم با بقیه بریم
صبحانه خوردیم
یکم اونو بازی کردیم
دوتا ماهی گرفته بودیم پاک کردم و سرخ کردم
و حدود ۴۵ دقیقه نشستم استخون ریزه ازش جدا کردم🥴🤐.
اخراش دلم میخواست در سطل اشغال رو باز کنم و کل ماهی ها رو بریزم توش
هر چی تمیز میکردم بازم استخون ریزه داشت،🥴🥴.
همسرم با پسرا رفتن تو حیاط و ماشینشو تمیز کردن پسرا هم بازی کردن
نمازمم خوندم
یه عالمه لباس اتو زدن و آویز شد
یکسری لباس شسته و پهن شد
ملافه بالشتها اتو شد باید تنشون کنم
ظرفهای پیک نیک دیشب شسته شد
خونه مرتب شد
آقایون اومدن بالا نهار خوردیم
از این به بعد:
یکم استراحت کنم.
ملافه ها رو تن بالشتها کنم
پسرا رو باید پدرشون ببره حمام.
برنامه عصر مشخص بشه و ادامه رو بر اساس اون بچینم
از روند خونه تکونی موارد زیر باقی مونده:
لباس گرم پسرا جایگزین لباسهای خنک بشه و خانمها جمع بشن
فرش آشپزخونه و یکسری فرش کوچولوها شسته بشن
قالی ها برن قالیشویی(آخرای مهر میفرستمشون).
سایر موارد:
لوازم مدرسه علی جون مرتب بشه و برچسب بخوره
برای ۵ مهر نوبت دندونپزشکی بگیرم
باز ذهنم شلوغ شد
فعلا همینا باشه تا یکم کارتن جلو بره بعد میشینم تخلیه ذهنی انجام میدم.
عزیزانم وقت نشد پستهاتون رو بخونم، میام سر فرصت همه رو میخونم❤️❤️