2777
2789
عنوان

خاطرات زایمان دوست جونای خرداد93 وعکس نی نی های جیگرطلاشون

| مشاهده متن کامل بحث + 46936 بازدید | 500 پست

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

سلام زهرا جون,خاطراتتو خوندم درسته سختى کشیدى ولى فاطمه خانم گلت صحیح و سلامت بغلته این شیرینش اونقدر زیاده که سختیاش یادت میره ایشالا زایمان بعدى همه چیز همونى میخوایى پیش بره
خدایا خواستم بگویم تنهایم!!!اما نگاهت مرا شرمگین کرد،چه کسى بهتر از تو؟؟؟. یکتا جونم 11خرداد اومد بخلم,،خدا جونم شکرت♥♥
اوا جوووووون قدم نو رسیده مبارکه پسره کاکل زریتو ببووووووس ,خدا براتون حفظش کنه
خدایا خواستم بگویم تنهایم!!!اما نگاهت مرا شرمگین کرد،چه کسى بهتر از تو؟؟؟. یکتا جونم 11خرداد اومد بخلم,،خدا جونم شکرت♥♥
آواجون پسملیت مبارک باشه انشاالله دامادش کنی
** ازمرگ نترسید! از این بترسید وقتی زنده اید،چیزی درون شما بمیرد به نام «انسانیت» **

دخمل من 1تیرماه93اومدتوبغلم[smiley]s/sm_29.gif[/smiley][smiley]s/sm_29.gif[/smiley]
مرسی دوست جونا ایشالا به زودی برای شما من صبح شنبه ساعت 3:35 صبح تو خواب بودم که یهو احساس کردم خیس شدم بدو از خواب پا شدم و مامانم رو بیدار کردم که کیسه آبم پاره شده البته کاملا بدون اختیار این حرکت از من سر زد بعدش به خودم اومدم که نکنه توهم زدم یه عطسه کردم کلی آب ریخت زمین بعد چشموتون روز بد نبینه انگار شیلنگ آب رو باز کرده باشن همینطور ازم آب می رفت خیلی ترسیده بودم سریع و بدو رفتیم بیمارستان بهم گفتن راه برو 2 ساعت و نیم وقت دادن منم 2 ساعت راه رفتم اما دردام شروع نشد آخرش بستریم کردن و ساعت یک ربع به 11 بهم سرم وصل کردن و از یه انشعاب دیگه ی سوزن سرم سرم اکسی توکسینو زدن و از دوز خیلی پایین شروع کردن 2 میلی لیتر بر ساعت... همینطور رفته رفته میومدن و دور رو بالا می بردن منم کم کم داشتم درد رو حس می کردم بهم گفتن هر وقت نتونستی بگو اپی دورال بزنیم منم تخمل کردم تا همه رو یکی یکی دعا کردم دیگه کسی نمونده بود گفتم بزنن... بعد اون دیگه کلا درد تموم شد بهم سوند زدن چون دیگه نمی تونستم از تخت پایین بیام اما می تونستم پامو حرکت بدم... ساعت 8 و 45 دقیقه بود که دکتر اومد معاینم کرد و گفت دهنه رحم کاملا باز شده و بدو ست آپ رو انجام دادن و بلاخره ساعت 9:14 دقیقه نیکان با اذان مغرب به دنیا اومد بدون این که من ذره ای درد حس کنم فقظ فشار احساس کردم.... الان می فهمم که اون همه اذیت شدن های که من چند هفته ی آخر کشیدم برای چی بوده...بدن من به مرور خودشو آماده کرده بوده طوری که درد های من 12 ساعتم طول نکشید و کل زایمان من هم شاید 1 ربع شد... خیلی خوشحالم که تونستم این طور راحت بهترین زایمانو داشته باشم و واقعا هم از خدا به خاطر نا شکری هام شرمندم و از طرف دیگه نیکان دقیقا تاریخ طبیعی خودش به دنیا اومد که خیلی جالب شد.....
هرچند اصلا تصمیم نداشتم که دعوتت کنم و بی دعوت اومدی.....اما تو شیرین ترین و زیباترین و عزیز ترین مهمون ناخونده ای هستی که خدا توی تاریخ 93/3/3 برای من فرستاد.
آواجون نینیت مبارکت باشه انشالله همیشه سلامت باشه
** ازمرگ نترسید! از این بترسید وقتی زنده اید،چیزی درون شما بمیرد به نام «انسانیت» **

دخمل من 1تیرماه93اومدتوبغلم[smiley]s/sm_29.gif[/smiley][smiley]s/sm_29.gif[/smiley]
پریسامبارک باشه ایشاله به سلامتی وخوبی وخوشی ازمن که بدترنبودی یواش یواش یادت میره میای تعریف میکنی دوست جونم ماشاله اروین هم باشه خداروشکربه سلامتی برات ارزوی بهترین چیزارومیکنم عزیزم
الحمدلله رب العالمین ...
پریسا جون پسریت مبارکت باشه خداروشکر همه چی بخیر گذشت والآن نی نیت پیشته ماشالله واسه خودش آقایی هم هست،ایشالله دامادش کنی
** ازمرگ نترسید! از این بترسید وقتی زنده اید،چیزی درون شما بمیرد به نام «انسانیت» **

دخمل من 1تیرماه93اومدتوبغلم[smiley]s/sm_29.gif[/smiley][smiley]s/sm_29.gif[/smiley]
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792