سلام به خانما امیدوارم حالتون خووب باشه من یه ماه پیش بشماره امام رضا علیه السلااام تماس گرفتم همانجا دخترعمه ام شب خوابیده بود صبح بیدار نشده بود 56ساله اش بود بعد یکدفعه فک کردم این چندماه پیش بمشهد رفته یعنی دخترعمه ام با خودم گفتم بعد یه عالمه گریه کردم گفتم بابا و مامانم که هم سن دخترعمه ام هست اونا هم نمیرن بعد امام رضا علیه السلام تماس گرفتم گفتم اگه بابام اخر عمرشه بطلب همین طوری گفتم بعدم گفتم ولکن بعد چنر زوز پیش برادرم با زنش دعوا کردند وقهرکردند تاجایی که تاچند روز بود بعد دیشب نه پری شب دامادمان و مادرم رفتن که اشتی بدن بابام گفت دیگع با این پسر کاری ندارم من دیگه میرم چون واقعا اذیت شده بود بعد رفتن مادرم ودامادمان و برادرم خونمون جوری ک برادرم جاشو پهن کرد بخوابه و گریه کرد بعد همانجا بابام زد بیرون ولی برگشت اما دیروز رفت مشهد***ما از مشهد 4ساعت فاصله داریم دیروز تا ظهرنبودم رفته بودم مدرسه دیدم بابام رفته الان دلم نگراااانه و گریه میکنم چون ب امام رضا علیه السلام گفتم که اگه بابام اخرعمرشه بطلبش بزودی و این اخرین سفرشه الان فک میکنم بابام خدا نکرده فوت میکنه چون رفته مشهد بزودی ولی ما 4ساعت فاصله داریم دارم میمرم از نگراااانی و گریه میکنم چون من بچه اخرم و بسیار وابسته توروخدا بگین دلم از جا داره درمیاد قلبم داره تند تند می تپه خواهشا پاسخ بدهید