باشه پروین جون هروقت سر کار بودی اومدم بهت میگم.
منم همین تصمیم رو گرفتم که تو جمع فقط از پسرم تعریف کنم و هواشو داشته باشم و سعی کنم زیاد بهش گیر ندم و بکن نکن نکنم الان هروقت از پسرم ناراحت میشم فقط رومو برمیگردونم ازش فوری میاد وهی معذرت خواهی میکنه. یه وقتهای هم که من به خواسته های نامعقول ش اعتنا نمیکنم میخواد یه کاری کنه که صدای منو دربیاره لما من اصلا اعتنا نمیکنم وقتی میبینه بیتفاوتم خودش زود میاد میگه ببخشید میگم برای چی بعد اون کار بدش رو مبگه.
دیشب خونه یکی از دوستان دعوت بودیم همه هم بچه های شیطون داشتن غیر صاحبخونه که پسرش 15ماهه بود و شیطون هم نبود پسر من با دوتا پسرهای دیگه یکی همسن خوش و یکی دو سال بزرکتر خونرو کنفیکون کردن البته خدارو شکر با صاحبخونه راحت بودیم اما بازم نسبت به قبلها زیاد گیر ندادم همش از پسرم تعریف میکردم که پسر من اقاست و همش کارهای خوبشرو میگفتم.
اما مردها که رفتن تو تراس واسه قلیون برای اینکه بچه ها نرن اونجا دوست شوهرم جدی بهشون گفت اما وفتی پسر من گوش نکرد با صدای بلند و خیلی جدی بهش گفت که نباید بره خدایی وقتی اینجوری حرف میزنه من خودم ازش میترسم پسر منم که انتظار نداشت و واقعا برای اولین بار تو عمرش حسابی ترسیده بودو حساب بردش ودیگه نرفت تو تراس و نذاشت بچه های دیگه هم برن ولی قبلش یه حرکت زد که ما نمیدونستیم بخندیم یا خجالت بکشیم دوست شوهرم که صورتش رو پایین اورده بود رو دروی پسرم داشت باهاش حرف میزد پسرم یه دفعه یه سیلی زد تو صورت دوستمون که عینکش از چشمش پرت شد خداییش الانم یاد او صحنه میفتم خندم میگیره اما خجالت هم کشیدم چون خیلی غیرمنتظره زد بعدشم زد زیر گریه خودش چه گریه ای اما حساب برد دیگه اخرشم از عموش معذرت خواری کرد به قول خودش و دوباره با عموش دوست شد.
امان از دست مردها بعد از قلیون کشیدنشون ما خانمها بچه هارو سپردیم به اقایون که با خیال راحت با هم حرف بزنیم و رفتیم تو اتاق وقتی اومدیم بیرون یدیم این سه تا پسر رو لخت کردن فقط شلوارکاشون پاشون بود مثل خروس جنگی انداختنشون به هم به کشتی گرفتن که چه عرض کنم کشتی کج بود یکیشون فیلم میگرفت یکیشون داور بود (شوهر بنده)دوتای دیگه هم از خنده ولو شده بودن زمین این بچه ها هم قرمز و خیس عرق تازه قبلشم مسابقه از ستون بالا رفتن گذاشته بودن (ستون فلزی بود) و هر کی به پسر خودش افتخار میکرد که زرنگتر البته بگم که پسر من ازاو یکی دوستش تو اینکارا زرنگتر که همسنش و با اون یکی که دوسال بزرگتر تو یه سطح شیطونیلشون.
خلاصه با همه اینکارا دیشب بعد مدتها یه مهمونی رفتم که بهم خوش گذشت هر چند دلم واسه صاحبخونه
(دوستم) و صاحبخونش که یه پیرزن میسوخت ولی چون وقتی از دوستم معذرت خواهی میکردم میگفت نه بابا اشکال نداره و صاحبونشونم مهمون داشت و به دوستم گفته بود که مهمون دارن اونهم احساس خوبی داره (صاحبخونشون فامیلشونم بود) منم دیگه حسابی ریلکس کردم خودم