فاطمه جان سلام خانمی شعله جون هم پسراشو اصفهان میبرد یه مرکزی که راضی بود فکر کنم دکتر عابدی بود ازش بپرس.
زیبا جون منم همین تصمیم گرفتم که تو جمع به پسرم هیچی نگم منم همین حس شمارو پیدا میکنم وقتی پدر مادرهای رو که به بچه هاشون چیزی نمیگن میبینم.
تصمیم گرفتم فقط تو جمع از کارهای خوب پسرم تعریف کنم و شیطنتاشو نادیده بگیرم همین تذکر های خود ما باعث میه دیگرون هم به خودشون اجازه هر چیزی رو بدن بخدا پسر خواهر شوهر من وقتی کوچک بود من اصلا نمیدیم که به پسرش چیزی بگه هیچوقت در هیچ شرایطی پسرش همه کار هم میکرد اما چون مامانش چیزی نمیگفت هیچ کس هم به خودش این اجازرو نمیداد چیزی بگه یادم حتی یه بار به من گفت :قرار نیست که شما ببینید من بچمو تنبیه یا توبیخش میکنم اون موقعها خوشم نمیومد از این کارش حتی یه بار پسرش به پدرشوهرم فحش داد اما خواهر شوهرم انگار نه انگار اصلا خودشو به نشنیدن زد حالا نمیدونم بعدا چیزی بهش میگفت یا نه اما من الان خودم میخوام همین شیوه رو پیش بگیرم.
پسرش الان معقول رفتاراش البته هشت سالشه.
راستی بچه ها پسر من موهاش فرفری بلند بود از وقتی موهاشو کوتاه کردم انگار بیشتر شیطنتاشم از سرش ریخته یادتونه دوهفته پیش من خیلی داغون بودم پسرم هم همینطور غیر قابل کنترل بود الان خیلی خوب شده باور کنید همین که موهاشو کوتاه کردیم رفتاراش عوض شد حالا من نمیدونم چه ربطی به هم دارن