سومیسو جون پسرم چهار سال و سه ماهشه اره من همیشه اینجارو میخونم ولی تو نوشتن یکم تنبلم واسه همین وقتی که دیگه خیلی بهم فشار میاد مینویسم من همونی هستم که گفتم پسرم برام شعر میخونه یاتون اومد ؟
اره پارسال بردمش کلینیک اتیه اولش گفتن بیش فعال اما شدتش کمه واسش کاردمانی نوشتن کلا بیست جلسه پارسال رفت خیلی بهتر شده بود خوب به خودمنم یاد داده بودن چطوری رفتار کنم باهاش یعنی من همه چیو میدونم اما پارسال بعد از کاردمانیهای پسرم دوست صمیمی شوهرم سیصد میلیون شوهرمو بالا کشید فرار کرد اوضاعمون به هم ریخت خونمونو فروختیم اومدیم الان تو یه زیرزمین میشینیم نمیدونم چرا خودمم دیگه اصلا حوصله ندارم هر چند مادی نیستم اما این خونه هم یه مشکلاتی داره که برای من سخته فقط دارم سعی میکنم بتونم اینجارو تحمل کنم خونم که به هم میریزه روح و روان منم به هم میریزه خیلی سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم و دست از کمال طلبی بردارم ما خیلی موفق نیستم اینا اعصابمو ضعیف میکنه شیطنتهای خطرناک و یا خرابکارانه پسرم و حرف گوش ندادناش یه دفعه من جنی میکنه به هم میریزم و کاری با پسرم میکنم که عین چی پشیمون میشم هرچند که کارهاش به گرد پای پسر نازی جون نمیرسه واسه همین همیشه به نازی جون و صبر واستقامت و انرژی و وقتی که برای دوتا بچش میذاره با وجود مریضی که داره غبطه میخورم و از خودم خجالت میکشم که تو یکیش موندم با این شرایطی که من دارم تازه من دلم یه بچه دیگه هم ترجیحا دختر میخواد اما جرات نمیکنم یعنی همه هم منو نهی میکنن ازاین کار آخه هم خودم زود جوش میارم هم شوهرم زیاد کمکم نیست همیشه وقتی که اذیت میکنه فکر میکنم یه نوزاد هم داشته باشم چیکار میخوام بکنم.
تازه من تو حاملگی اول در آرامش کامل بودم پسرم این شد اگه بخوام سر دومی اینفدر عصبی بشم بیچاره دومی چه گناهی کرده ؟!
از حرف اصلی خارج شدم همون پارسال پیش دکتر امیری هم بردمش سه ساله بود دکتر تا دیدش گفت بیش فعال و سه نوبت یک چارم ریتالین تجویز کرد و یک دوم رسپریدون که همون موقع بود که ای تاپیکرو پیدا کردم و به هم ریختم واسه داروهایی که داده بود به دکتر اتیه هم که گفتم گفت زیاده نده اصلا بذار ببینیم با کاردرمانی چی میشه ! ولی گفت اگه نمیتونی تحمل کنی فقط شبها بهش رسپریدون رو بده فقط که منم گفتم تحمل میکنم.
بعد جلسه بیستم تو جلسه ارزیابی میخواستم به دکتر رستمکلایی بگم که دارو رو بنویسه که اینقدر دکتر از پسرم تعریف کرد که مثلا خیلی باهوش و زرنگ نسبت به سنش چقدر اجتماعی و مهربون که من خجالت کشیدم بگم دارو بده واقعا با تعاریفش منو برده بود تو آسمون هفتم و رو ابرا فقط گفت پسرت به حمایت و هدایت احتیاج داره!!!
همون موقع هم پسرم به یکی از وسایل دکتر دست میزد که دکتر بهش گفت دست نزنه اما پسر من گوش نداد دکتر چند بار گفت تا گوش کرد که دکتر بهم گفت نگاه چون از من رودرواسی داره باید ده بار بگم تا گوش بده ولی چون با تو رودرواسی نداره باید صد بار بگی
بعد دکتر گفت که دیگه احتیاجی نیست بیاریش ما فقط ناراحتیمون اینه که دیگه نمیبینیمش گاهی بیا به ماسربزن پسرمون ببینیم آخه هر جا هم میره خاطرخواه پیدا میکنه!