من امروز شدیدا درگیر تدارکات مهمونی هستم
فقط یه چیز جالب رخ داده بگم و برم:)
تازگیا رکسانا خیلی کلمه بیشعور رو تکرار میکنه(تقصیر منه و از من یاد گرفته:(
خیلی خجالت اوره خوب
هر راهی هم رفتیم ترکش نمیشه تا یه چیزی باب میلش نباشه میگه یا حتی به عنوان تفریح!
خلاصه من امروز شونصد تا کار دارم و نانی هم خونه اس همون صبح که برای بار اول گفت خیلی خیلی جدی و با اخم گفتم یه بار دیگه حرف زشت از تو بشنوم تا شب باهات حرف نمیزنم و جوابتو هم نمیدم!
آقا
در کمال ناباوری من سرشو تکون داد گفت باشه و تا الان هم نگفته!!!!
قبلا میگفت باوووشه حرف نزن بابام میاد باهام حرف میزنه اصلا به توچه!!!
یعنی الان حرف من انقدر براش مهم شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
وای خدا جونم
انگار تازه دارم نتیجه اونهمهتلاش برای کنترل خودمو میبینم:))))))))))))))))))))))))
خیلی حس خوبیه
قبلا همیشه حس میکردم منو دوست نداره وبرای ناراحتیم هم ارزشی قائل نیست