2777
2789
عنوان

هر کی دلش از مادر شوهر پره بیاد با هم درد دل کنیم

| مشاهده متن کامل بحث + 203747 بازدید | 439 پست
ببین میدونی من از چی خیلی پشیمونم؟؟از اینکه خودم سرخود راجب مهریه با شوهرم حرف زدم و قول و قرارامون و گداشتیم سر مهریه خانوادم شدید مخالف بودن ولی راضیشون کردم ولی الان میگم کاش بزرگترام بزرگتر بودن و یدونه میزدن تو دهن من که سرخود نباشم به نظر من به خانوادت بگو مطرح کنن و اونا هم بگن به خاطر مشکلات اخیر به ما حق بدین که نگران آینده دخترمون باشیم و با سیاست و به خوبی حرفتون و بزنید
مگه آدم یادش میره بهش چی گذشت تا گذشت‌.‌...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم سر مهریه داستان داشتم اولش یعنی اول آشناییمون من که نمیشناختمش هی الکی شرط و شروط میذاشتم که بره چون اصلا تو فکر ازدواج و این حرفا نبودم.یکی از این شرطامم این بود که مهریه تاریخ تولدم باشه.دیدم اونم با رضایت کامل قبول کرد.بعد ها که روابطمون جدیتر شد و میخواستن بیان خواستگاری گفت تاریخ تولد نمیشه مامانم راضی نیست و این حرفا.منم گفتم قول دادی باید عمل کنی آخه تو خونواده ما مهریه همه حتی عروس خودمونم تاریخ تولدشه.و بقیه ماجراها که تو تا پیک های قبلی گفتم

یه بارم جادوگره بهم زنگ زد و گفت من فکر میکنم هر چی که پسرم بهم میگه و هر جور که برخورد میکنه تو یادش میدی و حرفایی رو زد که حتی من روحم هم از اونا خبر نداشت.فقط گفتم من الان از زبون شما اینارو میشنوم.
از مهریه نپرس که دلم خونه شوهرم و خانوادش بدجور در حقم نامردی کردن به خاطر همینه که میگم بزار خانوادت راجب این چیزا حرف بزنن منو شوهرم نه دوست بودیم نه 1 بار همدیگرو تا روز خواستگاری دیده بودیم با اینکه 3 سال بودهسایه مادربزرگم اینا بودن و من زیاد اونجا میرفتم چون از روز اول که ننه عفریتشو دیده بودم تو جمعهای همسایه ها از خودش از قیافش از اون چشاش از طرط حرف زدنش متنفر شده بودم و واسه همین 6ماه نزاشتم بیان خواستگاریم!!ولی بالاخره به خاطر اینکه دست از سرمون بر دارن گفتم حالا بزار ببینمش یه ایراد روش میزارم و میگم نه!!!ای کاش لال میشدم و نمیزاشتم بیان چون شوهرم انقدر زبون باز بود که من خر شدم یه چیزایی میگفت و بعد میگفت هیچ پسری روز خواستگاریش نمیاد از خصوصیات اخلاقیش بگه که من میگما خلاصه منم که ملاک اولم واسه ازدواج صداقت بود گفتم به چه پسری!!!!!!!خلاصه بعد از اون جلسه میرفتیم بیرون واسه آشنایی بیشتر و اون هی واسه من خالی بست خالی بست و خالی بست ولی اون چیزی که باید میگفت و نگفت!!!بهم گفت اگه از خانوادم بدی دیدی به خاطر من چیزی نگو به خودشون بیا به من بگو من درستش میکنم بازم گفتم به چه پسری!!!از مهریه ازم پرسید گفتم من ملاکم مهریه نیست اگه واقعا به کسی اعتماد داشته باشم دوست دارم مهریم 14 تا باشه گفت نه مهریه پشتوانه زنه باید یه چیزی باشه که مرد راحت نتونه بده بازم گفتم به چه پسری!!!!من بی حجاب بودم ولی انقدر شیفته دروغاش شده بودم که وقتی ازم خواست محجبه بشم بی چون و چرا قبول کردم چون میگفتم این آدم ارزششو داره ولی نداشت و قدر ندونست!!!!
الان رو هیچکدوم از حرفاش نموند مهریه من 124 سکه هست ولی پدر بی وجدانش مهریه منو بدون اجازه منو خانوادم کرد عندالاستطاعه چون محضر داره و خودش عقدمون کرد یه جوریم محکم کاری کرد که وقتی پرسیدم گفتن هیچ غلطی نمیتونی بکنی تو عقدنامرو امضا کردی گفتم من سفید امضا کردم گفتن این از حماقت خودت بوده گفتم آخه مگه من چندبار ازدواج کرده بودم که تجربه داشته باشم گفتن اشکالی نداره این بشه یه تجربه و هرچی زودتر از این پسر جدا بشو چون خیلی پستن بازم فتم نه مهریه چه ارزشی داره و موندم ولی به چشمش نیومد امشبم هرچی از دهتش در اومد به خودم و خانوادم گفت منم ساکت نموندم گفت مادرت فلان گفتم آبجیت فلان!!!شاید تند رفتم ولی خوب منم آدمم نمیتونم ببینم به خانوادم فحش میده اونم فقط و فط به خاطر اینکه من دیشب نرفتم خونشون!!

از من به شما نصیحت مردا همین که خرشون از پل گذشت همه چیز یادشون میره بعدشم اگه عقد کردین تورو خدا نزارید رابطه جنسیتون کامل بشه من شوهرم از 2 هفته بعد صیغه گیر داد که ما مال همیم بیا عروسی کنیم منم گواهی سلامت و بهونه کرده بودم میگفتم نه اول باید برم دکتر بعد گیر داد به دکتر رفتنمو میگفت نکنه دختر نیستی!!!!!خلاصه کار خودشو کرد من با اینکه 24 سالم بود ولی خیلی احمق بودم از یه بچه 4 ساله کمتر بودم اگه دختر بودم یک لحظه نمیموندم باهاش با اینکه دوسش دارم و به نبودش نمیتونم فکر کنم!!
مگه آدم یادش میره بهش چی گذشت تا گذشت‌.‌...
من جریان رابطمو هیچ جا علنی نمیگفتم چون روم نمیشد میترسیدم راجبم قضاوت بشه بگن وای شل بود وا داد و از این حرفا ولی واقعا هیچکس تو موقعیت من نبوده که درک کنه
مگه آدم یادش میره بهش چی گذشت تا گذشت‌.‌...
شوهر من خیلی بی .جدانه با این اوصاف انتظار داره من بیام عاشق خانوادشم باشم عوض اینکه به خاطر کار این باباش بیشتر هوامو داشته باشه بدتر شده انگار بابای من در حقش نامردی کرده!!
مگه آدم یادش میره بهش چی گذشت تا گذشت‌.‌...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز