همش باهم دعوامیکنن تامیخای چیزی هم بگی چون عروسی میگن روبچه افتادحرفم نمیزنی بچه های اونابزرگن بالگدمیزنن توشکم دخترم من ک زیاداهمیت نمیدم ولی شوهرم حساسه وتک پسردعواشون میکنه اوناهم لج اونوسرمن درمیارن.خواهرشوهرم حرف نموندکه بهم نگه ولی شوهرم دعواش کردحالابامن قهره میگن من شوهرمویادمیدم الانم من غریبم شوهرمم رفته شهرغریب کارمیکنه منم موندم زیردست ایناگاه بی محلی میکنن گاه باحرف میزنن آدموگاه دخترموناراحت میکنن منم مجبورن میمونم خونه تانبینمشون شرایطشم نداریم ک بخایم اسباب کشی کنیم کلی هزینه کردپیش مادرشوهرمم خونه ساخت ولی چه فایده وقتی ارامش ندارم الان تکوتنهاموندم اونام سواستفاده میکنن منم کارم شده گریه خیلی سخته ن برادرشوهردارم ن پدرشوهرهیچی به هیچی پدرمادرموخواهربرادرم تهران میشینن شوهرمم اونجاس دوماه رفتم موندم ولی نمیشه که تواین گرونی بری تلب شی خونه اینواون دخترمم توآپارتمان سروصدامیکنه نمیشه اونجاهم بمونم بخداهرشب دلهره ودلشوره دارم همش میترسم ازشون شوهرم پشتمه میگ کسی نمیتونه کاری کنه ولی یکی ازخواهرشوهرام ک میونش باشوهرم خرابه همش بهم بی احترامی میکنه دخترموبچه هاش اذیت میکنن مطلقه هس بی ابروعه ازهیچی نمیترسه هرروزبه یکی صیغه میشه
شوهرمم ازوقتی فهمیده نسبت بهش بی تفاوتی میکنه ومحلش نمیده ولی اون رفته ومن موندم بااین افریطه هایکم بخام فکروخیال کنم سرم منفجرمیشه آخرش خودموبادخترم میکشم ازدستشون ازبس اذیتم میکنن وقتی میرم خونه مادرشوهرم بازبون بی زبونی بیرونم میکنن ولی غریبوتنهام بازمیرم خونشون بازبی احترامی میکنن طفلک دخترم تنهامیمونه میره اونجامیزننش بخدادارم خیلی اذیت میشم برام دعاکنین خداراه نجات نشونم بده.اونروزمهمون اومدخونم بعدازسالهابچه هاکفشاشونوانداختن توآب خیس کردن آبروم پیششون رفت اسایش ندارم یبارم خواهربعدبدنیااومدن بچم اومدکفشاشوخواهرشوهرمیناپاره کردن روانینن من سپردمشون بخداایشالله خدابریزه پای بچه هاشون بزودی...
سلام دوستان کسی هست؟
دوستان من دوروز دیگه عقدمه دیشب برا اولین بار به همراه خانواده نامزدم عروسی دعوت بودیم اونجا مادر نامزدم خیلی رفتار بدی داشت ته غذاهای همه رو جمع کرد خیلی کارش زشت بود دختراشم مخالف بودن بهش میگفتن اما گوش نمیداد نمیدونم چرا اینجوریه منم میترسم تومراسم عقد خودمونم اینکارارو بکنه خونواده منم خیلی حساسن الان نمیدونم چکارکنم چجوری بهشون بگم جلو مادرشون بگیرن اصلا نمیدونم چکارکنم
لطفا راهنماییم کنین.
من از خانواده شوهرم بیزارم نفرینشون نمیکنم ولی از خدا میخوام کارهایی که به سر من آوردن سر بچه های خودشون بیاره
من از همه لحاظ مالی،خانوادگی،اجتماعی و تحصیلی از اونا بالاترم ولی اونا از اون خونواده هایی هستن که حتی با اینکه هیچی ندارم خودشون از همه بالاتر میدونن با خراب کردن دیگران خودشون میخوان بالا بکشن
دو سال عقد بودم دریغ از اینکه یه بار برام عیدی یا شب چله بیارن یا اینکه چیزی نمیارن حداقل دست خالی واسه احترامش بیان
شوهر من مثل موم تو مشتشه حتی نمیذاشت شوشو به من زنگ بزنه یا رفت و آمد کنه یه بارم که ما اعتراض کردیم گفت سنگ سنگین پیش پا نمیتونه
خلاصه دوران عقد تموم شد اما من حتی یه بارم با شوهرم یه بازار یا یه پارک نرفتم
در صورتی که هرشب خودشون مادر و پسر دور دور بودن(پدرشوهر فوت کرده و شوهرم بچه آخری بود)
وقتی هم جایی می رفتیم محال بود مامانم نیاد باهامون
مثل میگ میگ بدو بدو میکنه میره جلو ماشین می شینه
الان دو تا بچه دارم اما تو تمام مدت حاملگی با اینکه شوهرم نبود یه زنگم نزد مرده ای یا زنده فقط یه بار که تو بازار دیدمش کولی بازی در آورد که چرا در نبود پسرم ازم سر نزدی منم گفتم ببخشید باید من میومدم ببینم کم و کسری ندارین چیزی لازم ندارین
خیلی پررویه با اینکه 4-تا پسر دیگه داره از من انتظار داشت با اون وضعم برم خدمتگذاری
از اینور دوتا دختر داره مثل چسب شوهراشون بهشون چسبیده و تمام رسم و رسومات باید به جا بیارن اما واسه من نه
حالم ازش بهم میخوره حتی دیدن نوه اش بعد دوهفته اومد خودش که ازم مراقبت نکرد شوشو رو به بهانه های مختلف میگفت بره پیشش
هنوزم بعد چندسال زندگی اگه بخوایم تا سر خیابون بریم حتما باید بپره صندلی جلو با ما بیاد زنه عقده ای
انقد از دست همشون کشیدم که اگه بگم 40 صفحه ای میشه
مادرشوهر من خیلیییی بد جنس و بدذات و کرمو و عوضیه بچه ها رعا کنید خدا بدجوری جوابشو بده بهترین روزای زندگیمو زهر مار کرد چهارسال بچه ها از ته دل دعا کنید سر نماز خدا مکرشو به خودش برگردونه کار مارو با ها به جداییی کشوند کاش ظاهر و باطنش یه جور بود‌شوهرم که تو مشتشه ذات کتیف این ادم رو میشناخت هر فرصتی گیر میاره برای نیش دن استفاده میکنه
مادر شوهر من دیگه هستم کرده، شوهرمو هم خسته کرده، همش با ما قهره، کیش به کیشمیش با شوهرم قهر میکنه، مام مجبوریم تو خونه روبه‌روی اونا زندگی کنیم، من عاشق شوهرمم ولی کارای پدر مادرش باعث شده گاهی با اونم بد رفتاری کنم، 😥 نگران آینده هستم،
وای عزیزم چقدر سخت تو ی طبقه هستین؟من طبقه بالای مادرشوهرم میشینم واسه پاتختی آبرومو برد تو خونه نشست ب مهمونا ی سلام نداد آخر با کلی التماس اومد ۵ دقیقه نشست رفت از اون موقع غذا برام میار رب درست میکنه میاره ولی دلم نصبت بهش باز نمیشه
ای بابا من چی بگم ک دهنم صافه صافه .. امروز برداشتم عین خایه مالا براش سبزی خورشتی بردم میگه بردار ببر من استفاده ندارم
سلام دوست گلا
من که دوسال عقد بودم الانم یه ساله ازدواج کردم. من رابطم با مادر شوهرم خوبه و دلیلشم فقط خودمم چون مرز میذارم تو رابطه سنگین میرم و میام هر سری با شیک ترین مانتو هام میرم که فک نکنه کلفت گیر آورده واسش کاراشو کنه . هفته ای یه بار بهش سر میزنم اونم یه ساعت نه بیشتر به قول یه روانشناس میگه واسه آدمای 30 ثانیه ای 3 ساعت وقت نذارید . اون اوایل خیلی فضولی میکرد توی رابطه یا مثلا میگفت من عروس گرفتم فلان کارو واسم کنه منم جواب میدادم و بهش میگفنم من لای پر قو بزرگ شدم و تاحالا کار نکردم سختمه . اگر ازم سوال پرسید در مورد ایننکه مثلافلان چیزو چند گرفتی میگم من قیمت یادم نمیمونه خلاصه به نظرم سوالاشو بپیچونید گلکا و باهاش درگیر نشید . تازه من دیر به دیر بهش سر میزنم ولی همون موقع ها کلی قربون صدقشون میرم 😂😛😜 یکمی با سیاست رفتار کنید . ولی اگر حرکاتی ازشون سر بزنه که خیلی عصبی بشم به شوهرم میگم بهشون میگه ناراحت میشن ولی یاد میگیرن پاونو از گلیمشون دراز نکنن.
ازش متنفرم متنفر
