کاش من هم در حد همسرم نیاز داشتم اینطوری همه چیز خوب میشد اگر من هم مثل او سرد بودم...
مدتها همسرم عادت به خودارضایی داشت اوایل که اصلا به من نگفت
بعد از مدتها به من گفت و من از سردمزاجیش و ... فهمیدم که یک چیزی هست متاسفانه آدمی نیست که به گناهش یا خطاش اعتراف کنه و کلی باهاش سر کله زدم تا از زیر زبونش کشیدم که خودارضایی میکنه
بعد از اون هم به من گفت که من فکر میکردم عادت خودارضایی من بعد از ازدواج حل میشه ولی من چون بعد از ازدواج با بدخلقی تو و اینکه به خودت نمیرسیدی و اینکه همیشه دیدت به مردها بد بود مواجه شدم
عادت خودارضایی ای که در مجردی هر آن و هر لحظه بدون ترس انجام میدادم را بعد از ازدواج با عذاب وجدان انجام دادم
و خلاصه من با بحث و اینکه خیلی بهش گفتم دوست ندارم خودارضایی کنه تا حدی تونستم درست کنم زندگیم را
و خیلی خوب و کامل نتونستم ایشان را از در ذهن ارضا شدن به سمت خوب بودن و با همسر بودن سوق بدم و به دلایلی که میدونم یه مقدارش هم به خودم بر میگرده زندگیم تا حدی اصلاح شد ولی نه خیلی
میدونید که چطور اصلاح شد؟
گاهی اوقات من پیشقدم میشدم که گاهی ایشون نمیتونستند و اصلا میل نداشتن و فقط این شخصیت من بود که زیر سوال میرفت؟؟؟؟
مدتی با پیشقدم شدن من در بعضی موارد و چند بار هم ایشون میومد زندگی خوب شد
بعد به خودم گفتم که تا کی باید نازش را بکشم
چون زندگی ایده عالی که در نظر من بود این بود که همسرم بیاد و نقش اصلی را در مهرورزی و مسائل دیگر را همسرم انجام بده
اما نشد
من خیلی دوستش داشتم و دارم و میدونستم یک عادت بدی هست که شاید اگر از مجردی بهش دست نمیزد بعد از ازدواج هم دیگر بهش مبتلا نبود
با مردی که عاشقش بودم و او هم
ازدواج کردم ولی زندگیم سراسر بحث و دعوا بود من نظرم این بود که اصلا مرد نباید بعد از ازدواج کارهای مجردیش را بکنه زن هم همینطور
همسرم به من میگوید دیگر خودارضایی نمیکند اما من هنوز هم گاها نگاههای ممتدش را به بعضی خانمها که چه بسا خیلی زیبا هم نه میبینم
به من میگوید اگر به من اطمینان کنی نتیجه ش را در زندگی میبینی تو هیچوقت به من اطمینان نداشتی
آخر چه اطمینانی وقتی هنوز سرده وقتی هنوز نگاه میکنه و وقتی هنوز خودارضایی میکنه و به دروغ میگه نه من نمیکنم
و زیر بار مشاور هم نمیره بگذریم که دو سه بار مشاور رفت اما به اونها هم دروغ گفت یا اینکه مشاور کارش را تایید کرد و یادمه یکی از مشاورهایی که رفته بود گفته بود که مشکل زیادی شده و خیلی خانواده ها به این موضوع مبتلایند و به شوهرم گفته بود که در حد نرم که از زندگی زناشوییت خارج نشی میتونی انجام بدی
من هم چند تا مشاور رفتم و همه به من گفتن به شوهرت گیر نده و ...خودش درست میشه اما من نتونستم و همش میخوام زودتر همه چیز خوب بشه
متاسفانه با این بی قراری و بی صبریم بیشتر مشکل دارم تا مشکلات شوهرم
رفتارم با بچه هام بد شده و خیلی نمیتونم با ایشان بازی کنم و وقت بگذارم
همش میخوام به خاطر کارهاش ازش انتقام بگیرم
یک روز جلوش بچه ها را دعوا میکنم
یک روز بهش بی محلی میکنم و ...
تصمیم گرفتم محبتم را بهش کم کنم حس میکنم بد عادت و تنبل شده و فکر میکنه همیشه من باید محبت کنم و من باید شروع کنم
او هم چون بی محیلی من را نمیتونه تحمل کنه خط و نشون کشیده که این راهش نیست و تو به خودت تلقین میکنی و همه چیز را انداختی رو دوش من اگر بخوای محبتت را قطع کنی من هم تو این زندگی دیگه خیلی کارهایی که کردم را نمیکنم
مثلا تو بچه داری و ....خیلی کمک میکنه
بهم محبت میکنه و لوسم میکنه و ...
من بارها اسم طلاق را آوردم چون حس میکنم زندگیمون بهتر از این نمیشه
اما او و خانواده ش خیلی از طلاق و بی آبرویی میترسن
ما هم را خیلی دوست داریم اما زندگی را به کام هم تلخ میکنیم ولی یک لحظه هم بدون هم نمیتونیم باشیم
من چیکار کنم
مثلا به من میگه لاغر کن خیلی چاقی الان پنج ساله که تو را دارم چاق میبینم
من به لباس زن خیلی اهمیت میدم سایزت را طوری کگن که هر لباسی تنت بشه
خب اینا همه زمان میبره و مدت میخواد
میدونم اگر لاغر بشم خیلی بهتر میشه زندگیم یا اگر بدخلقیام را کنار بگذارم
اما خیلی طول میکشه تا من وزنم کم بشه
خوش خلقی هم وقتی از ته قلبم بر نمیاد که به دلم بشینه نمیتونم
از ته دل وقتی نمیتونم بهش محبت کنم خودش خود به خود اصلا نمیاد
اصلا تا همین چند وقت پیش خوب بودم اما وقتی یاد این میفتم که اون با کارهاش زندگی را به کامم تلخ کرد و با وجود اینکه من را خیلی دوست داشت و ...
دیگه مهر و محبت از دلم نمیجوشه
همش میگم این که نتونست عادتش را کنار بگذاره پس من هم بهش نزدیک نشم لااقل بگم دلیل اینکه خودارضایی میکنه و تنوع طلبی میکنه اینه که من بهش محل نمیگذارم و من زن خوبی نیستم
به نظرتون چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟