دیگه خستم از صبوری دیگه خستم از هرشب گریه و زجر
چند وقت کلی نذر کردم دعا کردم اما حاجتم بر اورده نشد....بعدش دور شدم از همچی و همه این چیزا قراان و دعا و امام ها شاید هم یه جورایی دیگه اعتقادی نداشتم حتی
ولی خدا کنج قلبم بود...کم بود دور بود ولی بود هنوز یه کم امید داشتم که براورده میشه ارزوم که وقتش میرسه
ولی نمیشد.....
دلم از همه چی و همشون سررد شد دیگه اعتقاد نداشتم
ااما از دیشب یه حالیم
امروز به دلم افتاد که نزدیکه به دلم افتاد دوباره دعا کنم دوباره به خدا نزدیک شم دوباره دعااا کنم ....نمیتونم توضیح بدم اما احساس میکنم که یه نشونس که خدا به دلم انداختههه که همین روزا براورده میشه....