صبح جمعه دقیقا راس ۹صبح وارد اشپزخونه شدم
ساعت ۸ شب اومدم بیرون
ظهر فقط در حد یه نهار و نماز از اشپزخونه اومدم بیرون
تمام کابینتارو ریختم بیرون
ظرف زیاد داره ولی نتونستم چیزی خروجی بزارم ولی مرتب و طبق نیاز چیدمشون، ظرفایی که کمتر استفاده میشد رو طبقات بالا چیدم،
کاشی هارو تا سقف سابیدم
کلی مواد خوراکی خراب شده ریختم بیرون
بعد جالب بود به مامانم میگم این جعبه چوبی چیه گذاشتی خیلی زشته،میگه جا ندارم
تو کابینتارو که نگاه میکنم میبینم کلی جا هست فقط وسایل رو نامرتب و پراکنده گذاشته
مثلا تو یه کابینت فقط یه کیسه برنج گذاشته🥲
یه عااالمه نمک پاش که فقط یه کابینت رو پر کرده بود همه رو ریختم تو یه ظرف و...
جعبه چوبی که مثل کمد بود رو انداختم بیرون
اون پایه قابلمه رو هم همینطور
یه تعداد ظرف حلوا رو جمع کردم از تو کابینتا،
از کابینت زیر سینک چند تا شیشه نوشابه اب بود برا مواقع قطعی اب،که فقط دو تا گذاشتم محض احتیاط
و یه سری خرت و پرت دیگه رفت خروجی
چربی زدایی اساسی هم شد اطراف گاز...
هر چند مامانم وسطاش هی غر میزد ولی آخرش خودشم خوشحال شد و کیف کرد چون کمرش درد میکرد هی میگفت کارگر میگیرم ولی اینکارو نمیکرد،تو عمل انجام شده گذاشتمش😄
در پایان آشپزخونه خلوت و مرتب و تمیییز شد😍